کوله پشتی
روزنوشته ها
ابته این دفعه خداییش واسه نوشتن این خیلی دقت کرد که چیزی به اشتباه ننویسه. اما بلاگفا هم نامردی نکرد و کلی گیر داده بود و باز نمیشد و بیشتر معطلش کرد. خلاصه اش که ناراحت شدن خواهرم و مشغول بودن آقای همسفر حالمان را اساسی گرفت بعد از افطار حسابی سنگین شده بودم و یکم به علافی گذروندم که یکدفعه دیدم ساعت داره میشه ۱۲ حاضر شدیم رفتیم حرم و تا ۲ اونجا بودیم. همه رو دعا کردم. مریمی عزیز و خانواده اش، مریم جون و خانواده اش، خانم دکتر و همه دلنگرانیهای این دو سه ماهه اش، حاج خانوم و حاج آقای مهربونش، ماشیمارو و همسرش و هدایت فک و فامیل همسرش! راضیه جون و خانواده اش، یاس عزیز و خانواده اش ، خاتون گل و حل مشکلش، آنی جون و همسر "عزیز"ش، سارای عزیزم و رفع تمام ناراحتیاش، کافه چی گل و کنکورش و غیره امشب خدا به تمام آرزوهامون گوش کرد. مهمونی مفصلی گرفته بود و هرکدوممون به اندازه ظرفیت خودش، استفاده کرد و بهره برد.(و من چه کم و ناقص) چه خوبه که یه همچین شبایی هست که تلنگری باشه واسه یادآوری اینکه هرچی میخوایم باید از خودش بخوایم.
.
.
.
.
| Design By : MihanFa |
