کوله پشتی

روزنوشته ها

امروز یکی از دوستام که توی حرم باهاش آشنا شده بودم و خیلی با هم صمیمی شدیم، از اصفهان اومده بود رفتم هتلشون ببینمش.

هنوز بیرون هتل بودم که یه دختر بچه ی شاید سه ساله با یه بستنی قیفی که کمی آب شده بود و روی دستش ریخته بود، تنها و گریه کنان و سریع رد شد. هواسم پرتش شد که نکنه گم شده؟ اطرافو نگاه کردم هیچ کسی بهش توجهِ والدینی نداشت. همه فهمیده بودن گم شده.

یک خانم رفت سمتش منم سریع رفتم که حداقل دو نفر باشیم و بچه بیشتر در امان باشه.

وسط پیاده رو بودیم، گفتم بریم اون کنار مادرش الان حتما میاد.

دختر آروم نمیشد. هر چی نازش میکردیم اسمشو میپرسیدیم فایده نداشت. فقط داد میزد و اشک میریخت و میگفت مامااااان

آخرش گفتم بذار الان میگم آقا پلیسه مامانتو پیدا کنه مامانت گم شده. تا اینو گفتم آروم شد. منم بچه که بودم گم شدم و دقیقا خیال میکردم مامان و بابام گم شدن. نه من!

خانمی که او هم پیگیر کار بچه بود، به من گفت مراقبش باش برم بستنی فروشی رو پیدا کنم. 

حالا توی اون هاگیرواگیر من همش از دیدن دست پر از بستنیِ آب شده ی دختربچه، حالم بد میشه!! بهش با صدای بچه گانه گفتم زودتر بستنیتو بخور ببین آب شده رو دستت!

طفلی دوباره گریه اش گرفت گفت ماماااان🤦🏻‍♀️😁منم نازش کردم‌گفتم داره آقا پلیسه پیداش میکنه که خوشبختانه بابا و مامانش دوان دوان اومدن بغلش کردن چون دیگه کلک آقا پلیسه کارساز نبود!

وقتی که رفتن، همه لبخند رضایت به لب، پراکنده شدن و من به قطرات بستنی روی زمین نگاه میکردم و مراقب بودم کف کفشم نره روی اونا😂 

نوشته شده در سه شنبه سوم خرداد ۱۴۰۱ساعت 2:9 توسط مسافر|

نمیدونم چرا جدیدا یه کارایی میکنم که انگار تازه گوشی گرفتم دستم!

دو سه روز پیش، ظهر بعد از ناهار بود که توی دایرکت اینستای دوستم، دستم نمیدونم چجوری خورد به تماس تصویری! صورتم خیلی زشت و درشت روی صفحه گوشی ظاهر شد. خب حجابم که طبیعتا نداشتم. ترسیدم دوستم جواب بده و کنار همسرش باشه آخه تازه هم عقد کردن😁، سریع گوشی رو از صورتم دور کردم و چون هول شده بودم، نمیتونستم تماسو قطع کنم. بعد همسرم اومد قطع کنه، باز میترسیدم دوستم بدون حجاب بیاد پای گوشیش و جواب بده. خلاصه تا تماسو قطع کنیم نصف جون شدم!

الانم نصف شبی، توی چت تلگرام دوستم، اومدم سرچ بزنم یه مطلبی رو. طبق معمول که سندروم انگشت بیقرارم! فاتحه ی تایپمو میخونه و چپ و راست و بالا و پایینو با هم قاطی میکنه😬، انگشته رفت بالاتر روی ویدیو کال. کدوم پدرخدابیامرزی ویدیو کال رو اولین گزینه گذاشته آخه؟!

یهویی انگار نورپردازی شد! صورتمو دیدم که خوابیدم و لپم و موهام اومده یه طرف! همچنان مثل دفعه پیش زشت و بزرگ😁

خدایا چه صدایی هم داشت تماسه...

تا بیام بفهمم چی شد و چجوری قطعش کنم، آقای همسفر طفلکی، بیدار شد. حالا من فقط با واتساپ اون هم هر ۱۰۰ سال یکبار، تماس تصویری میگیرم و اصلا آشنایی ندارم با تماس تصویریهای بقیه اپلیکیشنا. واسه همین انقدر گیج شدم.

خدا کنه دوستمو بیدار نکرده باشم😢 یک دختر ناناز کوچولو هم داره😥.

انقدر حرص خوردم از دست خودم که گفتم بیام بنویسم یکم آروم شم😐😐

نوشته شده در پنجشنبه سی ام دی ۱۴۰۰ساعت 2:15 توسط مسافر|

ماه پیش، مث امروز رفتیم کربلا. یادش بخیر. چه زود گذشت. کاش میشد زود زود رفت.

باز خدا رو شکر ما امام رضا رو داریم

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۰ساعت 23:48 توسط مسافر|

چند وقته سریال میبینم. از نوع کره ای. اینایی که تلویزیون نشون میداد چرا انقدر خوب نبودن؟!!

البته از هر سریالی یه بخشاییشو دوست دارم. خوبتر اینکه این سریالها از شبکه های خانوادگیش پخش میشه و تقریبا صحنه بد نداره. سریالای امریکایی و اروپایی شورشو درآوردن از هر لحاظ! این کره ای ها لااقل بعضی کاراشون شبیه فرهنگ خودمونه انگار.

خوبی سریال دیدن این ه که چه سالم باشی چه مریض، یه گوشه میخوابی گوشی به دست، آزارت هم به کسی نمیرسه😁 خیرت هم همینطور البته!

نوشته شده در چهارشنبه بیست و دوم دی ۱۴۰۰ساعت 23:45 توسط مسافر|

 اومدم از سر بیکاری اینجا! دیدم باز هم پست نیمه تموم دارم. حذفش کردم. زمانش گذشته بود. واسه شهادت امام رضا(ع) بود!

بعد از دو سال یه سفر رفتیم. خدا رو شکر کمی از وسواس‌های دوران کرونا دور شدم.

این کرونا تا چند سال میخواد اثراتشو نشون بده نمیدونم.

دلم به حال بچه کوچولوها میسوزه. از خیلی نعمتها محروم شدن. از پارک، از رفت و آمد فامیلی، از بازی با همسن و سالهاشون ووو.

خودمونم که هر کدوم به نحوی روح و روان و جسممون درگیر شده. 

باز هم خدا رو شکر به خاطر تک تک نعمتهاش که ما توجهی بهشون نداریم...

 

نوشته شده در یکشنبه پنجم دی ۱۴۰۰ساعت 1:22 توسط مسافر|

یه دوست صمیمی داشتم‌که هشت سال با هم همکلاسی و همسایه بودیم. انقدر همو دوست داشتیم که ۶ ساعت مدرسه برامون کم بود و کلاس که تموم میشد واسه هم نامه مینوشتیم میدادیم به همدیگه که توی خونه وقتی دلمون تنگ شد بخونیم!!!!!

تا اینکه سوم راهنمایی که تموم شد، پدرش اجازه نداد بیشتر درس بخونه. چه زمونه ای بودااااا! یکی دوسال بعدش عروسش کردن و ما هم از اون محل رفتیم. بعد از مدتها خواهرم خواهرشو دیده بود. بچه هاشون توی یه مدرسه بودن. به خواهرم گفتم اینبار که دیدیش حتما شماره خواهرش یعنی دوست صمیمی منو ازش بگیر و خلاصه ما بعد از سالها، تلفنی با هم گاهی در ارتباط بودیم.

امروز عکس پروفایلشو توی واتس اپ دیدم. خیلی خیلی غریبه بود برام. فقط یک ته چهره ی محو از دوران کودکی داشت جوری که اگر در واقعیت میدیدمش، بعید بود بشناسم.

خلاصه که دلم‌ گرفت! اون توی ذهن من همون دخترک مهربون و زیباست. کاش آدما پیر نمیشدن.

نوشته شده در یکشنبه بیستم تیر ۱۴۰۰ساعت 14:48 توسط مسافر|

قرار بود بریم واسه واکسن کوو ایران برکت، ثبت نام کنیم. انقدر نرفتیم‌ که دیگه فرصت تموم شد! 

رهبر هم همین واکسنو زدن. نمیدونم چرا فیلمشو که دیدم بغض کردم و اشکم اومد. الهی همیشه سلامت باشن و عمرشون طولانی باشه.

 

 

نوشته شده در شنبه پنجم تیر ۱۴۰۰ساعت 12:12 توسط مسافر|

چندوقته تلگرامم متروکه شده و کمتر سر میزنم.حوصله فیلتر شکن و این چیزا رو ندارم. چند روز پیش رفتم توی برهوت تلگرام قدم زدن! یه گروه داشتیم که مدتها بعد از فیلتر، به واتس اپ منتقل شد و دیگه کسی توی گروه تلگرام پی ام نمیذاشت.

اما دیدم ۱۵۰ تا پیام خونده نشده داره. نگاه کردم دیدم یه نفر هست، هرررررر روووووز! پیام های سلام صبح بخیر کانالها رو فوروارد میکنه. همینقدر پیگیر و مصمم و البته بیکار😅

 

نوشته شده در شنبه پنجم تیر ۱۴۰۰ساعت 12:8 توسط مسافر|

بعضیها چقدر مهربونن. مخصوصا آدمهایی که این دوره زمونه، دست یک گرفتار رو میگیرن. مهم هم نیست مثلا عضو ثابت و اصلی یک خیریه باشن. هرقدر وسعشون برسه کمک میکنن. 

مثلا خانومه، مسن هست، دخترشو عروس کرده ولی میبینه جهیزیه یه دختر، مونده؛  میره بازار و دو سه قلم جنس میخره میاره کمک میکنه. حالم خوب میشه اینها رو که میبینم. خوشبختانه سلیقه ها هم خوبه و همچین عروس پسند میخرن. عکس کمک جهیزیه ها رو که میذارن توی گروه، هم دلم میگیره که یه دختر جوون، واسه همین چند قلم، شروع زندگی مشترکش، به تاخیر افتاده، هم خوشحال میشم از این همدلی ها. که البته راستش اولیش بیشتره. کلا دوره زمونه ای شده که اگه بخوای غصه بخوری کلی سوژه وجود داره! کاش غم و غصه از همه دور باشه.

 

نوشته شده در جمعه بیستم فروردین ۱۴۰۰ساعت 11:30 توسط مسافر|

حالا بیشتر از قبل میگن ویروس از سطوح منتقل نمیشه. خب من نمیفهمم! منتقل نمیشه یعنی به سطح آلوده دست بزنیم و بعد همون دستو بزنیم به چشم یا به خوراکی و بخوریمش هم کرونا منتقل نمیشه؟ یا چی؟ دیوانه شدیم بخدا

نوشته شده در جمعه پانزدهم اسفند ۱۳۹۹ساعت 12:34 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa