کوله پشتی
  روزنوشته ها
 
  
 امروز ولادت امام رضامون بود. امام رضای ما ایرانیها! آدم دلش میخواد وقتی بین تمام امامهامون، فقط یک امام مرقد مطهرش توی کشور ماست، بگه امام واسه خودمونه. خب من روز ولادت نتونستم برم زیارت. فقط یک مهمونی به همین مناسبت دعوت بودم و خوشبختانه از نزدیک حرم رد شدم و جای همه ی آرزومندان سلام دادم. انقدر مشهد شلوغ شده که حد نداره. هوا گرم و طاقت فرسا.خیابونها ترافیک و پرسر و صدا. همه جا چراغونی و شربت نذری و صدای مولودی خوانی. خلاصه حال و هوای خوبیه و جای هر کسی دوست داره این ایام، مشهد باشه حسابی خالی. شنبه که شیفتمون بود، چون به عبارتی، شب عید محسوب میشد، مراجعه کننده زیاد داشتیم. خیلیا هم تلفنی میخواستن توی ختم قرآن و صلوات به مناسبت ولادت آقا شرکت کنن. اکثرا تا بهشون میگفتم ان شاالله به زودی زائر آقا باشین، گریه شون میگرفت. دوری و اشتیاق با آدم چه ها که نمیکنه.... یک خانم خیر چند میلیون پول کمک کرده بود شکلات خریدیم. دو میلیون هم بچه های خودمون پول گذاشتن. تا بتونیم ۸۰۰۰ بسته بندی شکلات برای همین دو سه روز آماده کنیم و به زائرها بدیم. بچه ها عاشق شکلاتن. شنبه واحدمون از بچه خالی نمیشد. به اکثرشون هم میگفتم نفری ۵ تا صلوات بفرستن:)) میگن هیچوقت نمیشه همه رو راضی کرد.واقعا همینطوره. حالا که شکلات میدادیم، خیلیا نبات یا نمک میخواستن! ولی به نظر من مهم این بود که بچه ها راضی از واحدمون میرفتن بیرون!  یه حس بد دارم. حس فرار! نه از مکان؛  از زمان!  و البته کلافه ام.  کاش یک کیسه بزرگ داشتم.خیلی بزرگ. توشو پر میکردم از بعضی از افکارم و رفتارهای اشتباهم و آدمهایی که نمیخوامشون و اتفاقهایی که دوسشون ندارم و خلاصه هر چی که حالمو بد میکنه. بعد محکم درشو میبستم و مینداختمش توی یه سیاهچاله!  *پ.ن: آقای همسفر همیشه میگه حرفای بعد از ساعت ۱۲ شب زیاد اعتبار ندارن! ولی واقعا حال دلم خوب نیست. کاش آدمها هم شارژر داشتن به سادگی شارژر موبایل مثلا. دیروز تولدم بود. برخلاف هرسال که روز تولدم حس خاصی داشتم و با بقیه ی روزهام متفاوت بود، امسال اصلا حس خاصی نداشتم! نه خوشحال بودم و نه ناراحت و نه حتی به این موضوع فکر میکردم. صبح رفتم حرم. برای کلاس زبان عربی و انگلیسی مخصوص خدام که آموزش حرم برگزار میکنه. کلاسها در مقبره پیر پالان دوز یا شیخ محمد عارف برگزار میشه. برای من خیلی بدمسیر و دوره. ماشاالله از این طرف حرم تا اون طرفش انگار یک شهر فاصله هست! شیفت حرم و کلاس هام در سه روز متفاوته و این یعنی هزینه رفت و آمد بیشتر و تحمل گرمای طاقت فرسای تابستون که با اینکه بخاطر رفت و امد به حرم، یک توفیق اجباریه ولی انگیزه م رو کم میکنه. خیلی وقته نیاز به این کلاسها رو با تمام وجود حس میکنم چون زائر خارجی که میاد (متاسفانه بخاطر سیستم غلط اموزش و پرورشمون با وجودیکه نمره های انگلیسی و عربیم همیشه بیست بود اما) نمیتونم باهاشون صحبت کنم و تمام کلماتی که بلدم پراکنده جلو چشام رژه میرن و به زبونم نمیان! کلاس عربی به نظرم بهتر بود چون خود استاد، یک خانم عرب هست. انگلیسی ولی خسته کننده بود. هر دو کلاس متاسفانه سطح بندی نشده. و خیلی از بچه ها حتی بدیهیات رو فراموش کردن و وقت اونهایی که یه مقدار زبانشون بهتره، تلف میشه. ببینیم عاقبت کار چی میشه! خدا رو شکر اوایل تیر یک مسافرت خوب رفتیم و خوش گذشت. ولی از وقتی برگشتیم خودمون و همسفرامون مریض شدیم. من که حسابی سینوسام گرفته و بیحالم. خدا همه مریضا رو شفا بده!  دلم میخواد تابستون زودتر تموم بشه! هنوز اولشه.  دو تا جشن تکلیف دعوتم. حوصله جفتشونو ندارم! واسه همین کادو هم نخریدم. میدونم کادو بخرم، دختر بچه ها خوشحالتر میشن. ولی نمیدونم چی بخرم. پولشو میذارم توی پاکت و راحت. واقعا حوصله ی فکر کردن و وقت گذاشتن و بازار رفتن ندارم. ان شاالله خدا این دخترهای تازه به تکلیف رسیده رو حفظ کنه. آمین.   توی گروه مجازی حرم، برامون برنامه های دهه کرامت رو اطلاع رسانی کردن جهت جذب نیروی فوق العاده همایش مشکات ویژه دختران جوان در رواق حضرت زهرا(س) نمیدونم چرا وقتی برنامه هاشونو خوندم خندهم گرفت؟!! نمیدونم دلیلش تحجر پنهان درون منه که الان بروز کرده؟! یا واقعا یجوریه؟!! برنامه ها به این ترتیب هستن: ترتیل قرآن کریم؛ تواشیح؛ "استندآپ کمدی"؛ سخنرانی؛ دکلمه خوانی؛ مسابقه؛ "ورکشاپ هنری". خب برنامه های حرم بخاطر اینکه در حرم اجرا میشه و معمولا سعی میکنند بهترینها رو برای اجرا بیارن، زیاد کسل کننده نیست ولی با اون دومورد که مشخص کردم احتمالا جذابتر بشه و البته مسابقه که همیشه مشتری داره. ولی خوندن این کلمات در کنار هم برای من غریب بود! شاید اگر از کلمات مناسبتری استفاده میشد بهتر بود. شاید هم من الکی گیر سه پیچ دادم!    

| Design By : MihanFa | 
