کوله پشتی

روزنوشته ها

قدیما یه حیاط داشتیم  پر از گلدون و درخت و گل و گیاه .

یک درخت انگور بی بخار که محصول نمیداد؛ یه درخت گل یاس و یه درخت رز رونده ی سرخ که هم عطرشون حیاطو پر میکرد و هم زیباییشون.

دورتا دور حیاط پر بود از گلدونای شمعدونی و شاهپسند و شب بو . دیوار حیاط رو، چسبک، سبز سبز کرده بود. هم دیوار حیاط خودمون و هم دیوار حیاط همسایه ها.

عصرها من و آبجی کوچیکه آستینا و پاچه هامونو بالا میزدیم و میرفتیم حیاطو میشستیم و گلدونا و باغچه رو آب میدادیم.

بعدش تا حیاط خشک میشد، سریع،  زیر انداز حصیری قدیمی مونو پهن میکردیم و تموم اسباب بازیا رو میریختیم وسطش و تو خیال خودمون فکر میکردیم اومدیم پیک نیک و کلی حال میکردیم .

مامان معمولا یه خوراکی چیزی میاورد بخوریم تا به قول بابایی خدابیامرزم کمتر جیرجیر کنیم!!

گاهی اونقدر صدای بازی کردنمون واسه بچه های همسایه دیوار به دیوارمون وسوسه انگیز میشد که میومدن تو حیاطشون و صدامون میزدن و با هم دیگه بازیمونو ادامه میدادیم اما به صورت صوتی!

آخه مامانشون نمیذاشت بیان خونه ما، ایضا مامان ما واسه رفتن به خونه اونا!! یعنی بدیش این بود که مامانامون با اومدن بچه همسایه به خونه خودشون مشکلی نداشتن اما نمیذاشتن بچه خودشون خونه کسی بره!

شبا ، بابا که از راه میرسید تازه هوس میکرد بره و گلدونا و باغچه رو آب بده. مهم نبود که ما عصرش کلی آب دادیم پای گلا! کار خودشو میکرد چون دوست داشت تازه شدن هوا رو با این کار.

عاشق وقتی بودم که انگشت شستشو میذاشت لب شیلنگ و آبو با فشار میپاشید روی چسبکهای  دیوار بلند خونه. میگفت شما اینکارو نکنین چون آب میریزه روی لامپ و برق میگیردتون. اما من عاشق دیدن آب تو اون حالت و شنیدن صدای خوردن آب به برگها بودم و یواشکی تا جایی که نزدیک لامپ نباشه آبو مثل بابا میگرفتم روی یاس.

چقدر حیاطمونو بزرگ و دلباز میدیدم. یک حیاط 40 متری! که حتی با آبجی کوچیکه توش قدم میزدیم و یا دوچرخه(نه،سه چرخه و 4 چرخه) سواری میکردیم!!

حالا دیگه خیلی از بچه ها، بزرگ که بشن خاطره ای از اینجور حیاطها ندارن؛ مگر حیاط بابابزرگا و مامان بزرگاشون. و فکر کنم بچه های اونام دیگه حتی همینو هم نداشته باشن.

دلم یک خونه بزرگ میخواد پر از درخت و گل و گنجشک و ...

دلم تازگی میخواد...سرسبزی...عطر گل...خنکای نسیمی که از روی درختای آب خورده میگذره...

دلم دور هم جمع شدن میخواد...دلم بودن بزرگترا رو میخواد.

*پ.ن:هر چی آلبوما رو زیرو رو کردم یه عکس از حیاطمون پیدا کنم نشد، آخه همه خواهران در عکسها حضور داشتن! واسه دلخوشی خودم گفتم یه عکس از چسبک سرچ کنم بذارم که اونم  چیزی که میخواستم پیدا نشد .حالا کاچی به از هیچی!!

              

 

نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 12:40 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa