کوله پشتی
روزنوشته ها
امروز یه خانمی بعد از گرفتن ختم قرآن، گفت خیلی التماس دعا. با همکارم داشتیم جملات تکراری بعد از این جمله رو میگفتیم که تو چشاش اشک جمع شد. گفت دعا کنین دفعه ی بعد با عروسم بیام.با نوه ام بیام. اول که گفت با عروسم، یک آن فکر کردم پسرش داماد نشده و آرزوش دامادی پسرشه و اینطوری میگه. باز تا گفت با نوه ام، خیال کردم نوه دار نمیشه و داره برای سبز شدن دامن عروسش دعا میکنه. ولی وقتی اسم نوه شو گفت تعجب کردم. گفتم ان شاالله حاج خانم با عروس و نوه تون مشرف بشین. اشکاشو با گوشه روسریش پاک کرد و گفت پسرم نمیاد خونه ام. دعا کن پسرم بیاد خونهمون. و رفت. و من موندم با دو تا شاخ روی سرم که آخه یک مادر باید بیاد حرم و گریه کنه و دعا که پسرش بره خونه ش به دیدنش؟ من که شرایطشونو نمیدونم ولی میگم الهی خدا همه ما رو عاقبت بخیر کنه و در هر حالی حرمت بزرگترها رو حفظ کنیم و دلشونو نشکنیم.
| Design By : MihanFa |
