کوله پشتی
روزنوشته ها
یه پیرمرد توی محله ی ماست که با یک گاری توی کوچه های اطراف میچرخه و از توی سطلهای زباله، مقوا و هر چیز بازیافتی رو جدا میکنه و توی گاریش میذاره. یک پالتوی بلند میپوشه و یک کلاه کاموایی همیشه سرشه نمیدونم چرا هر بار که میبینمش میترسم! بیچاره آزارش به مورچه هم نمیرسه. اینو وقتی فهمیدم که دیدم گربه ها به محض دیدنش، به طرفش دویدن و او براشون از توی یک بسته، غذا ریخت. گربه ها اون دایره های افتاده روی زمینو بو کردن و نخوردن و باز چسبیدن به پاهای پیرمرد. من از دور داشتم پیاده و تنها به سمت خونه میرفتم و خلوتی عصر جمعه و ترس از گربه، دلهره ی من از پیرمرد رو دوچندان کرده بود! نزدیک که شدم دیدم کالباسه! جل الخالق...گربه هم کالباس نمیخوره!!!! پیرمرد در نظرم شبیه یک بازیگر فیلم سینمایی دوران کودکیمه. شاید دهه شصتیا یادشون باشه. شاید که نه؛ حتما! آخه انقددددر این فیلمو گذاشته بودن که نسخه ش رو حفظ شده بودیم! فیلم نسخه سحر آمیز.پسرک به یک خونه مخروبه رفت و اونجا روح پیرزن و پیرمردی رو دید و ترسید و از ترس، کچل شد. بعد در خواب، همون پیرمرد بهش نسخه داد واسه دراومدن موهاش که البته پسرک اشتباه کرد و با اون دارو، موهاش بلند و بلندتر شد و رشدش متوقف نشد. حالا اینو گفتم که بگم من این پیرمرد رو شبیه پیرمرد در خونه ی متروکه ی اون فیلم میبینم! با اینکه بی آزاره ولی ازش خوشم نمیاد. شاید بخاطر همین شباهت و ترسی که بچگی از اون پیرمرد فیلم داشتم! امروز با خواهرم تلفنی حرف میزدیم. خواهرم و همسرش در همین اطراف، کافی شاپ دارن. حرفمون کشید به پیرمرد! گفت:"چه مرد خوبیه. با خدا و مهربون و با ادب. با اینکه وضعش اینطوریه، اما مغازه دارها خیلی بهش احترام میذارن چون خودش با شخصیته. خیلی هم مهربونه. یه روز اومد کمی شیر خواست. میخواستم براش گرم کنم که گفت برای یک بچه گربه میخواد. اون روز، پیرمرد کار نکرد و فقط مراقب یک بچه گربه ی تنها بود که انگار از جایی افتاده بوده. براش از ساندویچی نون گرفته بود و توی شیر خیسونده بود و تا ظهر کنار بچه گربه بهش رسیدگی کرده بود." اینها رو که شنیدم، ناراحت شدم که چرا از یک آدم، بیخودی بدم میومده. امیدوارم سعییییی کنم کم کم! یاد بگیرم از ظاهر دیگران، قضاوتشون نکنم. گرچه این برای من خیلی سخته چون متاسفانه غالبا بطور ناخودآگاه با اولین نگاه، چیزی در ذهن من، طرف مقابل رو آنالیز میکنه که خیلی وقتا اشتباه از آب درمیاد البته!!! اعتراف میکنم هنوزم ازش میترسم![]()
| Design By : MihanFa |
