کوله پشتی

روزنوشته ها

این هفته یک خانم شمالی اوایل صبح بود که اومد به واحد ما. کارش رو که انجام دادم با همون لهجه ی قشنگش گفت من قربان اون اخلاق خوب شما بشم. من فدای اون اخلاق خوش شما بشم و یه موضوع از همکاران روزهای دیگه گفت و مقایسه کرد. من واقعا کاری نکرده بودم و گفتم الهی سلامت باشین و توضیح دادم من کار خاصی نکردم و احتمالا به فلان دلیل همکارمون نتونسته پاسخگوی شما باشه که منجر شد به قربون صدقه ی بیشتر اون بنده خدا و بعدم دعا کنان رفت.

نمیدونم چرا انقدر شوق کردم! از سر شوق زنگ زدم به آقای همسفر که در شادیهایم شریکش نومایم!! منتها حاج آقا بعد از شنیدن جریان، با خنده ی بدجنسانه! گفتن کاش میگفتی باید اون روی سکه رو هم ببینید! که خب بد هم نشد کلی خندیدیم سر صبح!

 

وسط هفته رفته بودیم خونه یکی از خانمهای خادم یه دور همی دوستانه زنونه. چون من زودتر میخواستم برگردم، صاحبخونه ‌توی ظرف برام از عصرونه شون کشید و من آوردم خونه خوردیم. روز شیفتمون ظرفشو میخواستم خالی نبرم، اما از طرفی دیدم داخل حرم هم که نمیذارن خوراکی ببرم. یک فاتحه برای امواتش خوندم و وقتی رفتم ظرفشو بدم اول جریانو گفتم و بعد گفتم براتون فاتحه خوندم. بعد دیدم چه گندی زدم.اومدم جبران کنم گفتم برای همه ی درگذشتگانتون و همه فامیلتون! باز خراب شد سریع گفتم که فوت کردن.... دیگه انگار بنده خدا متوجه شد چقدر هول شدم سر و ته قضیه رو جمع کرد و تشکر کرد

نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم آذر ۱۳۹۸ساعت 18:45 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa