کوله پشتی
روزنوشته ها
سه تا از زائرای آقا بدجوری باتراکتور از روی اعصاب ما رد شدن. من که رفتم توی راه پله های کنار صحن و درشو بستم و روی پله نشستم و شروع کردم به زار زار گریه کردن. بعدش هم تا یکی دوساعت دستام شدیدا میلرزید و نمیتونستم کار کنم. گاهی وقتا دوست دارم به بعضی از زائرا بگم شما عزیز امام رضایید که دعوتتون کرده. اما دلیل نمیشه عزیز دل خادمها هم باشید! پس زیادی افاده نکنید بداخلاقی نکنید پرتوقع نباشید طلبکار نباشید. بخدا خادمها هم مثل شما آدمند و اگر شما با چند خادم روبرو میشین، اونها در طول شیفتشون با هزاران زائر روبرو میشن. پس فکر نکنید فقط شما مهمید!خب غر زدن بسه! خواهرزادهم تفنگهاشو که به جونش بند ه آورده خونه مامان و روی پشتی چیده و گذاشته برای فروش. از الان فهمیده زندگی خرج داره! بهم میگه خاله بیا بخر. میپرسم چند تومنه؟ با هیجان میگه ثد(صد با لکنت!) تومن. میگم خیلی گرونفروشیا. لبخند یه وری رضایتمندانه میزنه و شونه هاشو بالا میندازه. بعد میپرسه خاله با صد تومن چی میشه خرید؟ گفتم خاله دیگه با صد تومن تف هم کف دستت نمیندازن. یه دونه نون هزار تومنه. یعنی باید ده تا صد تومنی بدی تا یک نون بخری.غصه میشینه توی دل کوچیکش. دلم به حال آینده ی بچه هامون میسوزه.... بعد از دو سه ساعت که از فروش اسباب بازیاش پشیمون شده بود با هیجان چیزی که به یادش اومده رو تعریف میکنه و میگه خاله تو مدرسه مون با ۵۰۰ تومن هفت تا(هفتو انقدر میکشه که انگار هفتاد تاست!) ژله میدن! هفت تاااااا !
| Design By : MihanFa |
