کوله پشتی

روزنوشته ها

داشتیم موضوع این ۹ تا پسر قند عسلو نزد زندایی جان مطرح میکردیم که گوشمون به خبر مشابهی منوَر شد! (خوب مگه چیه؟ ما گوشمون منور میشه جای چشممون)

زندایی جان فرمودند که یکی از اقوام دامادش در بارداری اول، یک ۶ قلو دختر آوردن و بعد از اندکی خانومه باردار شده ....چی؟ ......بازم ۶ قلو دختر!(جمعا دوازده عدد دختر خانم خوشگل مشگل)

اونام میخوان پیش فروش کنن گویا.(خدایا منو ببخش با این ادبیات سخیف)

توی ذهنم خونه ی هر کدوم از این دو خانواده رو مجسم میکنم:

همه ی نی نی ها با هم:

۱.شیر میخوان   ۲.بیب میکنن  ۳.گریه میکنن  ۴.میخندن

بزرگتر میشن و همه با هم راه میفتن و فضولی میکنن و به هم میریزن و گرسنه و تشنه میشن همزمان!

بعد از مدتی همگی باید برن مدرسه با یک سرویس، تو یک کلاس، کنار هم، با لباسهای فرم و انواع لوازم التحریر برای همه شون

این داستان ادامه داره تا اینکه بزرگتر میشن و دخترا همه با هم بیب!!!

پسرا همه کچل میکنن برن آش خوری.

همه با هم کنکور میدن و بعد یه بیچاره باید پیدا بشه واسه پسرا زن و واسه دخترا شوهر پیدا کنه.

جهیزیه و خرج عروسی هم همه با هم!

فکر کنین مامانه در هر روز باید چقدر لباس بشوره و اتو کنه و چقدر غذا بپزه و ظرف بشوره. بابای بیچاره شون که احتمالا کمرش زیر این همه خرج خم میشه( اگه نشکنه).

پس نتیجه اخلاقی این همه حرف، اینه که باید این خانواده ها فرزندانشون رو ببخشند به اونایی که شایستگیشو دارن. خداییش حق دارنا

نوشته شده در چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۳۹۱ساعت 1:28 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa