کوله پشتی
روزنوشته ها
جمعه عصر، با آقای همسفر، رفته بودیم خونه ی عمه ی ایشون. عمه جان تعریف میکردن که یکی از اقوام همسر نوه شون(چی شد!!!)، اولین زایمانش یه ۴ قلو پسر بوده اما از این جالبتر اینکه بنده خدا اینا رو یک سال و خورده ای کرده و الان دوباره باردار شده...اونم چی؟ یک پنج قلو که باز هم همشون پسرن بیچاره مادره گفته دیگه نمیتونم بزرگشون کنم ... ۹ تا پسر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حالا اونها داشتن دنبال خانواده هایی میگشتن که بچه میخوان... خیلی دردناکه این جدا شدنشون. خدا میدونه هر کدوم تو چه اوضاع و شرایطی بزرگ میشن آدم واقعا حکمت این اتفاقا رو نمیفهمه. هرچی هست "خدا جون" واسه اونا اینطوری خواسته و واسه خیلیا یه دونه شم نمیخواد. امر ، امر خداست. خدایا خیلی دوستت دارم...
.![]()
.
.
| Design By : MihanFa |
