پیرو پست قبلی! وقتی دیدم داره زمان میگذره و به توافق نمیرسن، نشستم یه طومار نوشتم که اخه چرا واسه خودتون وقت نمیذارید؟ بعد از چند ماه قراره یکی دو ساعتو با هم بگذرونم بلکه مقداری روحیه بگیریم و ازین چرت و پرتا! بعد از اینکه روضه هام تموم شد، یکی یکی توی گروه اعلام موافقت کردن. همه چیز داشت خوب پیش میرفت! هرچند قرارشون فردا بعد از ظهر بود و من شنبه ها بعد از شیفتم دقیقا مثل یک خرس قطبی که میخواد به خواب بره، خسته و خوابآلودم. ولی همین توافقشونم غنیمت بود که از دست صحبتهای گاه و بیگاهشون درمورد دورهمی راحت بشم. چون مدام به من پیام میدن که تو دور همی بذار و توی گروه اعلام کن. بقول خودشون حقوق نجومی مدیریت گروه میگیرم واسه همچین روزایی
دقیقا همون شب بعد از موافقت اکثر دوستان، کسی که قرار بود میزبان ما باشه بهم پیام داد که مشکل بزرگی براش پیش اومده و نمیتونه مهمونی رو برگزار کنه. خیلی دلم براش سوخت چون واقعا خجالت زده بود و چاره ای هم نداشت.
رفتم توی گروه اعلام کردم. همین که قرار شد یک رستوران یا کافی شاپ پیشنهاد کنیم، یه نفر پیام گذاشت که برادر یکی از خانمهای جمعمون فوت کرده و کلا همه چی کنسل شد.
خدا رحمتش کنه. احتمالا خدا بیامرز در طول زندگیش هم گره گشای مشکلات مردم بوده. واقعا خدا بیامرزدش و نور به قبرش بباره.