کوله پشتی

روزنوشته ها

عجب هفته ای بود! پر از اتفاقهای خوب و بد.

تمام هفته منتظر دیروز بودم که تنها روزی بود که کار خاصی نداشتم. دیروز هم به سرعت برق و باد گذشت و تازه امروز صبح یادم افتاد که چقدر از هفته ی قبل حتی! منتظر چهارشنبه بودم و روزش که رسید هیچ حواسم نبود و گذشت!

مثل عمرمون که مثلا خیال میکنیم ۲۰ سالگی، ۳۰ سالگی و چهل سالگی از سالهای خاص عمرمونه ولی چشم به هم میزنی و میبینی گذشتن بدون اینکه نسبت به سالهای دیگه خاص باشن!

این هفته اتفاق خوبی که داشت دیدن بهترین دوستم بود.عجیبه نه؟ اینکه آدم بهترین دوستشو هیچوقت ندیده باشه!

من خدا رو شکر دوستان خوب زیاد دارم که شاید بتونم بگم ۸۰ درصدشونو از همین دنیای مجازی پیدا کردم و بعد همدیگه رو دیدیم و حقیقی شدیم! وحتی ندیدیم و حقیقی شدیم!

این دوست عزیز که میگم ۶ ساله رفیقمه. تقریبا هرروز با هم چت کردیم.عکسهای همو دیدیم.با هم گریه کردیم. با هم خندیدیم. اکثر رازهای همو میدونیم. خانواده های همو میشناسیم. هیچوقت برای همدیگه نقاب نزدیم.خود خودمون بودیم. راحت و بی هیچ تکلف. هر دومون متولد یک ماهیم با ۸ سال و یک روز تفاوت! کلی خصوصیات مشترک داریم با اینکه در ظاهر شاید متفاوت باشیم. 

حالا بعد از این همه سال قرار بود بیاد مشهد. منتها با یک دنیا غم. درواقع اومد مشهد تا با امام رضا درددل کنه. نمیدونید چقدر سخت بود دیدنش در این شرایط. یک لحظه هم اشکش بند نمیومد. اومد و یک دنیا غم توی دلم گذاشت و رفت. اینا رو که مینویسم دارم گریه میکنم! چون واقعا این دوستم و زندگیش برام مهم هستن. تحمل دیدن اینهمه درد و ناراحتیشو ندارم. براش دعا کنید...

نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۷ساعت 11:18 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa