کوله پشتی
روزنوشته ها
دیروز به محض قطع شدن بارون با مامان رفتیم حرم. هرچند تا پامونو از در گذاشتیم بیرون دوباره بارون شروع شد اما زیاد مهم نبود چون به خاطر پادرد مامان با تاکسی رفتیم و برگشتیم(با اینکه از خونه مامان، پیاده، نیم ساعته میرسی حرم). میرسیم به باب الجواد... اَللّهُمَّ اِنّى وَقَفْتُ عَلى بابٍ مِنْ اَبْوابِ بُيُوتِ نَبِيِّكَ خدایا! اینجا دری از درهای خونه ی رسول توست ؟ چه حسی داره پشت در خونه ی رسول خدا ، منتظر موندن.... نسیم میاد و سر میخوره روی صورتم. نم نم بارون گاه گاهی نسیمو همراهی میکنه توی نوازش صورتم. سرمو خم میکنم به نشونه ی ادب برای سلام، صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ الِهِ..... بقیه ی اذن دخولو میخونم و منتظر جوابم اما ... ... يَرَوْنَ مَقامى وَ يَسْمَعُونَ كَلامى، وَ يَرُدُّونَ سَلامى، وَ اَ نِّكَ حَجَبْتَ عَنْ سَمْعى كَلامَهُمْ...آره تو، به همه، جواب سلامشونو میدی اما گوشهای گناهکار منه که نمیشنوه. حالا کار به جاهای باریک میکشه.دارم میپرسم وارد بشم؟ءَ اَدْخُلُ يا رَسُولَ اللَّهِ، ءَ اَدْخُلُ يا حُجَّةَ اللَّهِ و اینجاست که برخلاف جواب سلام که آرزومند شنیدنشم، گوشهامو میزنم به نشنیدن... کم کم دیگه التماسش میکنم اجازه بده داخل حرمش شم َفاْذَنْ لى يا مَوْلاىَ فى الدُّخُولِ، اونم نه یه اجازه ی معمولی... بهترین اجازه که به اولیاءش داده واسه خودم میخوام: اَفْضَلَ ما اَذِنْتَ لِأَحَد ٍ مِنْ اَوْلِيآئِكَ، هرچند میدونم اهلش نیستم و لیاقتشو ندارم فَاِنْ لَمْ اَكُنْاَهْلاً لِذلِكَ، اما آقا رضا ، آقاتر از این حرفاست... فَاَنْتَ اَهْلٌ لِذلِكَ. *پ.ن: جای همه زیارت کردم.همه ی همه
| Design By : MihanFa |
