کوله پشتی

روزنوشته ها

هفته پیش داشتیم از عیادت پدربزرگ دامادمون برمیگشتیم خونه که دیدم یه پرنده بزرگتر از مینا روی زمین نشسته.نزدیکش رفتم ولی پرواز نکرد. به مامان گفتم بخدا این نمیتونه پرواز کنه! گفت خب آخه چکارش کنیم؟ گفتم بگیرش که گربه میخوردش. حالا هر دومون هم شجاع! من که هم میترسم هم چندشم میشه! مامان ولی وضع امیدبخش تری داره و سعی کرد با چادرش بگیره پرنده ی ناشناخته رو. خلاصه دو نفری تونستیم بگیریمش.درواقع بیچاره خودش رفت زیر چادر مامان. اوردیمش خونه و گذاشتیم توی قفس پرنده های پسر داییم.براش آب و نون گذاشتیم که کامل خودشو توی آب شست و کلی آب خورد. خیلی شیطون بلا بود و میخواست در قفسو باز کنه. با کلی سرچ و پرسیدن از دوست و آشنا فهمیدیم که زاغ ه. من واقعا از بوی پرنده ها متنفرم و ازشون خوشم نمیاد(کاری هم بهشون ندارم و اگر منو بکشند هم حاضر نیستم اذیتی بهشون یا به هر حیوون دیگه برسونم) ولی از این یکم خوشم اومد با اینکه خیلی زشت بود!!  

مثلا باهاش خداحافظی که میکردم، تا قایم میشدم، جوجه ی ساکت به صدا میومد و صدام میزد انگار.

خلاصه بعد از دو سه روز که از همسایه ها هم پرسیدیم تا مطمئن بشیم برای اونها نبوده، رفتم دیدم پسردایی خنگول من با اجازه خودش رفته پرنده بیچاره رو فروخته و واسه خودش دو تا قناری خریده. بعدشم میگه نگه داشتن زاغ توی خونه نحسه!!!!  امان از پررویی و دروغ و خرافات!

نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ساعت 9:54 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa