کوله پشتی

روزنوشته ها

هفته ی پیش یه خانم جوان اومد واحدمون و از فعالیتمون پرسید. بعد از توضیح، بهش گفتم اگر تلگرام داره میتونه توی گروههای ما عضو بشه که همین کارها رو اونجا هم انجام میدن. وقتی تلگرامشو باز کرد و چند جمله ای صحبت کرد احساس کردم یکم دیر متوجه میشه و یکم نرمال نیست.

سعی کردم بیشتر راهنماییش کنم و نهایتا فقط بهش صلوات بدم که بتونه انجام بده.

بعد از مدتی دیدم دوباره به اتاقمون برگشته و داره با خانم همکار صحبت میکنه و احساس کردم خانم همکار داره مسئولیتی بر گردن او میذاره در راستای فعالیتهامون . جالب بود برام که چطور خانم همکار که انقدر آدم شناسه متوجه نشده. به آرومی به خانم همکار گفتم ایشون یه مقدار دیر متوجه میشن؛ بهشون اینها رو نگید. 

کم کم اون خانم جوان گفت که استاد دانشگاه هست اون هم دانشگاه فردوسی مشهد. حتی کد ملیشو یاد نداشت و رشته ی تحصیلیشو هم اشتباه میگفت. موقع خداحافظی کمی عربی حرف زد. شاید خواست ثابت کنه عربی تدریس میکنه.

این هفته دوباره با یک خانم عرب اومد اتاقمون. به اون خانمِ عرب گفته بود که ارمنی بوده و الان شیعه شده.

اون خانم هم باورش شده بود و خوشحال بود که یه دوست همزبان پیدا کرده و براش این تغییر دین دادن ِ خانم جوان بسیار جالب و هیجان آور بود.

من که حرفی نزدم. فقط نگاه کردم به ذوق اون خانم عرب که شکسته فارسی حرف میزد و به لبخند خانم جوان و رودرواسی خانم همکار.

موقع خداحافظی اومد به چشام زل زد و گفت الله جمیل یحب الجمال.

لبخند زدم.لبخند زد. رفت.

 

 

نوشته شده در دوشنبه بیستم دی ۱۳۹۵ساعت 2:21 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa