کوله پشتی
روزنوشته ها
به قول معروف همه چی در هم! عروسی دو تا رفتم که یکیش بد گذشت و درعوض دومی خیلی خوش گذشت. یه عروسی هم بین این دو تا بود که نرفتم. عروسی دوستان و فامیلهای دور آقای همسفر بود. ماشاالله انگار همه دارن ازدواج میکنن.الهی همه ی مجردا با کسی که دوست دارن، ازدواج کنن و خوشبخت بشن. همه اینجا یه سرماخوردگی عجیب غریب گرفتن. احتمالا بخاطر آلودگی هوا و البته شروع بادهای پاییزه. پاییز و مدرسه انگار به هم گره خوردن. اسم پاییز که میاد غیر ممکنه توی ذهنم همراه برگهای زرد و خشک، مدرسه و کیف و کتاب تداعی نشه. خواهرزاده هام و پسرداییام لباسای فرم مدرسه شونو گرفتن و اوردن به ما هم نشون دادن. دلم لباس نوی مدرسه میخواد و بوی دفتر و کتابهای تا نخورده و تمیز. خانم همکار از طرف خودش یه درخواست از رییس کرده و اسم منم برده. با درخواستش موافق نیستم.کلی هم حرص خوردم که چرا به دروغ اسم منو برده که با اون کار موافقم. اصلا نمیدونم چطور بهش بگم. اگر رییس موافقت کنه اتفاق خاصی نمیفته ولی به نظرم کار درستی نکرده. یه دور همی با بچه های حرم داشتیم و یه دور همی هم به شرط حیات و سلامت، در پیش ه با همسفران حج مون. با اون دو تا عروسی که رفتم الان حس میکنم واقعا ظرفیتم تکمیله. با وجود اینکه به ظاهر خیلی با دیگران راحتم و توی مهمونیا زود صمیمی میشم و کلی دوست بزرگتر و کوچیکتر از خودم پیدا میکنم اما تو دلم پر از استرس و حسای ناخوشاینده. دوس دارم برم تو غار تنهایی!
| Design By : MihanFa |
