کوله پشتی

روزنوشته ها

گاهی وقتا دوس دارم برای یه چند دقیقه...فقط چند دقیقه!!  فراموشی مطلق بگیرم. روی پشت بوم خوابیده باشم و به ستاره ها نگاه کنم بدون اینکه نگران کسی باشم.

نمیدونم چرا بیش از اندازه ذهنم درگیر اطرافیانم میشه...چه فامیل درجه یکم و چه دوستانم.

مریضی و دردهاشون ....تنهاییاشون... مسافرت رفتناشون و نگرانی من از جاده ها..و حتا کات کردناشون!  همه و همه یه جایی از ذهن منو اشغال میکنن و یه حجم پنهان نگرانی و استرس و غم توی وجودم ایجاد میشه که تاثیر میذاره روی حرکت من به جلو....نمیدونم چطوری بگم....

حالا نه اینکه بگم تمام مدت میشینم غصه میخورم که چرا فلانی خبری ازش نیست  و فلانی مریضه و ....نه! ولی توی ذهنم این استرسها و نگرانیها وجود داره...بازهم نتونستم خوب منظورمو برسونم

خب در نتیجه همینجا به نوشتن خاتمه میدهم و با صورت ی شطرنجی در افق محو میشوم!

نوشته شده در سه شنبه پنجم مرداد ۱۳۹۵ساعت 12:34 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa