کوله پشتی
روزنوشته ها
انگار عادت کردم به خوردن سحری. حالا ظهرها که میشه هیچ حس عادت به نخوردن ندارما...ولی اذان مغرب که میشه باز احساس میکنم نون و پنیر و سبزی و چایی لازم شدم! الان از خواب شیرین صبح جمعه بخاطر همین احساس گرسنگی بیدار شدم. الان که نه. قبل از ساعت هفت بود. سعی کردم خیالبافی کنم شاید خوابم ببره. بیفایده بود. رفتم سراغ یخچال ولی تنها چیزی که به درد سستی خواب آلودگی من میخورد و آماده کردن و خوردنش زحمت و سرصدا ایجاد نمیکرد آلو و گیلاسهای شسته شده توی بشقاب بود. سه تا گیلاس و دو تا آلو در دست گرفتم و گاز زدم و به خیال بافی هام ادامه دادم...
همین دو سه روز که از ماه رمضان گذشته، موقع نماز صبح که میشه، حسابی احساس گرسنگی میکنم!
نوشته شده در جمعه هجدهم تیر ۱۳۹۵ساعت
7:45 توسط مسافر|
| Design By : MihanFa |
