کوله پشتی
روزنوشته ها
خب وقتی من خونه ی مامان باشم حق آب و گل پیدا میکنم و صاحب اختیار وسایل بقیه خواهرام میشم! بالاخره بعد از مدتها به آرزوم رسیدم که برم زیر بارون بدون چتر قدم بزنم.منتها فقط یکمش براورده شد. چون بارونش اصن بارون نبود! دو قطره میچکید روی صورتم بعد هیچ خبری نبود باز پنج قطره میچکید روی صورتمو باز قطع میشد! بعد من کلی خجالت میکشیدم با اون چتر گل گلی م که شبیه یه باتوم توی دستم بود! موقع برگشتن به خونه، یاد نذریای عجیب غریب و خوشمزه ی مردم در نیمه شعبان افتادم؛ رفتم قنادی زولبیا بامیه خریدم به خیرات اجداد آقای همسفر و خودم، به همسایگان تقدیم کردم!
| Design By : MihanFa |
