کوله پشتی
روزنوشته ها
اطراف خونه ی مادرم مث تمام شهر، کلی نذری میدادن. از کیم و بستنی و شربت و شیرینی تا نذریهای جدیدی که تا حالا نشنیده بودم. نذریهای جالبی مخصوص بچه ها. همه در کنار هم در یک ردیف توی پیاده رو. بستنی قیفی، پشمک، بادکنک، و جوجه !!!! پسرداییم سه تا جوجه گرفته.سرو صداشون تا طبقه ی مامان میاد! از همه بیشتر از اون بستنی قیفیه خوشم اومد.خیلی نذری باحالی بوده خدا قبول کنه:))
روز عید نیمه شعبان، از همه جا صدا میومد. انگار جنگ بود! صدای نورافشانی بود که شهرداری در قسمتهای مختلف شهر برگزار میکرد. ایستگاههای نذری و صلواتی هم که بنابه گفته ی شاهدان عینی بسیار زیاد بود! من که خودم به خاطر همون حال بدم از خونه بیرون هم نرفتم.
نوشته شده در سه شنبه چهارم خرداد ۱۳۹۵ساعت
15:24 توسط مسافر|
| Design By : MihanFa |
