کوله پشتی

روزنوشته ها

آقای همسفر که رفت شهرستان محل کارش، منم اومدم خونه مامان و دیدم انگار بساط ببعی کشون به پاست!

دو تا گوسفند، نذر مادربزرگ و حاج دایی م بود. موقع تقسیم کردنش من بعنوان کاتب! به کمکشون رفتم و اسم افرادی رو که میخواستن براشون گوشت نذری ببرن، مینوشتم و داخل یه پلاستیک میذاشتم و پلاستیک گوشت رو هم داخل اون پلاستیک اسم دار، قرار میدادم و گره میزدم و تمام!

از این کار خانواده ی مامان خیلی خوشم میاد. از گوشتهای نذریشون هم به فامیل میدن هم خودشون برمیدارن هم برای دوستان قدیمی و همسایه ها میبرند و هم برای نیازمندهایی که میشناسند. این دفعه چند بسته هم برای نیازمندهایی که بطور اتفاقی میبینند کنار گذاشتند.

ولی ما یعنی آقای همسفر تا به حال هرچی گوسفند قربانی کرده(فکر کنم دو سه تا بیشتر نبوده)تمام و کمال هدیه کرده به خیریه. درسته که زحمت قسمت کردن گوشت و ...رو نداره و تمامش به مصرف نیازمندها میرسه ولی من با روش خانواده خودم بیشتر موافقم. 

فکر میکنم یه حدیث هم در همین مورد باشه. 

پ.ن: ارتقا سمت دادم. حاج دایی بهم میگه کاتب مهربون...کاتب عزیز....

منم یاد مرحوم احمد آقالو که نقش کاتب در سریال سلطان و شبان رو بازی میکرد میفتم :/

نوشته شده در جمعه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۵ساعت 14:33 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa