کوله پشتی
روزنوشته ها
توی صحن جامع، آفتاب روی سطح تمام سنگهای کف رو پوشونده بود و یخها باز شده بود و راه مطمئن برای رفت و آمد، همون کفپوشهای پلاستیکی بود. با وجود سردی هوا، امروز یکی از روزهای بسیار شلوغ بود و 45 دقیقه بیشتر موندم. دقایق آخر فکر میکردم دیگه نزدیکه جون بدم! حالم خیلی بد بود و بعد که اومدم خونه یادم افتاد که قرصهای فشارخون م رو نخورده بودم! امروز یکی دوبار که خیلی دستم بند بود و داشتم با زائرا صحبت میکردم، تلفنمون رنگ خورد و خانم همکار به دلایلی که نمیدونم! گوشیو برنداشت و درنتیجه هم حاج خانم و هم اون خانم مسئول انتظامات بهمون تذکرات ویژه دادن که گوشیو زود بردارین و ... و من دل نازک نزدیک بود گریه م بگیره ! من اصلا آدمی نیستم که بتونم شرایط عادی و طبیعی کار بیرون از منزل رو تحمل کنم. چه برسه به این تذکرات! اتفاقا زائرایی که داشتم کارشونو انجام میدادم دو سه بار گفتن تقصیر ما بود و از این حرفها. بدم میاد از اینکه راحت جلو زائرا با خادمها اینطور برخورد میکنن. حالا طفلیا فقط تذکر دادنا...ولی من بهم برخورد. اصلا دوست ندارم کاری که خودم میدونم بهم تذکر بدن! همیشه وقتی آقای همسفر نیست و باید از حرم به خونه مامان برگردم، دیدن فروشگاه رضوی خروجی باب الجواد وسوسه م میکنه! اگه حال داشته باشم باید یه سر بزنم و آماری بگیرم و خریدکی بکنم! امروز باقیمانده پولمو یه چیزی داد که ندیده بودم. نرم مث پاستیل در سایز گز مثلا. الان که خوردمش خیلی خوشم اومد. راحت الحلقوم fresh شیرین تک تبریز رفتم سرچ کردم دیدم 50 سال سابقه داره و من الان باید یه محصولشو بخورم؟! من که خوشم اومد. گفتم معرفی کنم اونهایی که مث من تاحالا نخوردن، بخورن ببینن مث من میپسندن یا نه؟!
| Design By : MihanFa |
