کوله پشتی

روزنوشته ها

از خونه ی جاری جان یه پیاله چینی که توش خوراکی بود اومد خونه ما.

مثل مادرم -که هروقت همسایه براش نذری و...بیاره سریع محتویات ظرفشونو میریزه توی ظرفهای خودش و ظرف مردم رو میشوره تا اتفاقی براش نیفته!- منم ظرف رو خالی کردم و گذاشتم توی سینک و اومدم بشورمش و جمع کنم که اتفاقا پیاله خودم از دستم افتاد روی اون پیاله و لبه ظرف جاری جان به اندازه یک ماش! پرید.

خیلی ناراحت شدم و با خودم هزار تا فکر کردم که حالا چکار کنم و چجوری بگم؟!

یادمه اولین باری که جاری جان اومد خونه ی ما 4 تا پیشدست سرویسم رو در جا باهم شکوند! و من با اینکه توی دلم ناراحت شدم اما به روی خودم نیاوردم و گفتم فدای سرت و واقعا خودمم دلم به حالش سوخت انقدر که ناراحت شده بود.

دیشب توی پیاله رو چیزی ریختم بردم خونشون و با کلی خجالت بهش توضیح دادم چی شده.

او هم با روی باز ظرف رو گرفت و گفت فدای سرتون! دلم آروم شد از برخورد خوبش. اگرچه هروقت پیاله شو ببینه یاد من میفته!

 

نوشته شده در سه شنبه سوم آذر ۱۳۹۴ساعت 7:3 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa