کوله پشتی
روزنوشته ها
امسال بیشتر از هر وقت دیگه ای با دیدن زائران پاکستانی خوشحال میشدم. ایام عزاداری که میدیدمشون خوشحال بودم که خدا رو شکر توی امنیت دارن عزاداری میکنن و تروریستهای تکفیری وهابی طالبانی (!) نمیتونن اینها رو شهید کنن. هر یک شیعه ، یک سرمایه ست که این پست فطرتهای ذکر شده، به خیال خام خودشون میخوان نسل شیعه رو قطع کنن اما نمیدونن شیعه ها صاحب دارن...بگذریم! امروز ( تو دارالقرآن حرم) موقع نماز ظهر، یه چند تا خانم پاکستانی که روی علامتهای گروهشون نوشته شده بود کراتشی- باکستان ، توی صف جلویی ما بودن. یه پسر بچه همراهشون بود که با وجود اینکه پوشک شده بود و کوچولو بود اما ماشاالله بچه ی بدی نبود و سر و صدا نمیکرد. یه بسته بیسکوییت داده بودن دستش و سرش به همون بند بود. بعد، صف جلوی اونها، یک پسر بچه ی ایرانی بود که بدون اینکه چشم به هم بزنه زل زده بود به بیسکوییتهای پسر بچه پاکستانی. کم کم شروع کرد به مسخره بازی. کلی ادا درآورد و خودشم خندید! بعدش کم کم شروع کرد به اخم و تخم. انقدر خودشو زشت میکرد که باورتون نمیشه! با خودم گفتم اگه الان باردار بودم بچم روی این میگشت چه مییییییشد!!! آخه ننه آقای خدابیامرز ما میگفت اگه زن حامله، موقعی که بچه ش داره تو شکمش میچرخه، به یه آدم زشت نگاه کنه بچه ش زشت میشه و اگه به آدم خوشگل نگاه کنه، خوشگل! در این نظریه، کلن ژن و شباهت به والدین و غیره کشک ه!!! بین دو نماز مامان ایرانیه به بچه ش خوراکی داد و به بچه ی پاکستانی هم داد. کشمش بود. این پسر بچه پاکستانی هم شروع کرد به پرتاب کشمشها به پشت سرش! منم چشمامو میبستم که نخوره تو چشم و چارم! در آخر هم پسر پاکستانی شروع کرد به برقراری ارتباط کلامی با پسر بچه ی ایرانی و پسربچه ی ایرانی که نمیفهمید این چی میگه و شاید خیال میکرد داره فحش بارونش میکنه دوباره خودشو زشت کرد و اخم میکرد تا بالاخره نماز تموم شد و من محو در حضور قلب خود، کشمشها رو برداشتم و به سطل زباله ی اتاق ، انتقال دادم.
| Design By : MihanFa |
