کوله پشتی

روزنوشته ها

روزایی که نمیتونی به وبلاگت سر بزنی کلی سوژه و اتفاق هست که بشه واسش یه پست بلند بالا نوشت...

این روزای منم همینطور گذشت! با دیدن کوچکترین اتفاق، تو ذهنم یه پست مینوشتم و حتا عکس هم میذاشتم. ولی الان که میخوام یه پست بذارم، پستم نمیاد!

 

نمیدونم چرا برکت از وقت م رفته. روز و شب سریع میگذره و خیلی از کارام ناتموم می مونه. با اینکه نه خواب و استراحتم بیشتر شده و نه کارام.

این ترم که تموم بشه به خاطر زمستون و برف و یخبندونش شاید دیگه کلاس جدیدی ثبت نام نکنم. اگه عمری باشه و خدا بخواد ان شاالله بهار. آخه این ترم خیلی خسته شدم. هر روز از خونه بیرون رفتن برای من که خیلی سخته! تنبلیم میاد راستش! فکر کنم باز زمستون حسرت این روزا رو بخورم ....انگار کار من شده فقط همینشکلکــــ هـ ـاے آینـــ ـ ـــــاز

یه چند وقتی هست که بی دلیل دلم درد میگیره. شدیدن عظیما! بعد، دو سه روز پیش که جاتون خالی شله نوش جان کردم( )، یه دل دردی گرفتم که دردشو فقط خدا بدونهSmiley!!!

روز عاشورا راه افتادیم سمت حرم. یه مقدار از راهو با اتوبوس رفتیم و بقیه راهو پیاده. خیلی شلوغ بود. بعد از نماز و وقت ناهار بود و اکثرا داشتن از حرم برمیگشتن. با این حال همونقدر جمعیت م داشتن میرفتن حرم. مث روزای راهپیمایی، شلوغ بود.

داخل حرم که زیاد شلوغ نبود و مردم تازه یکم آروم شده بودن و داشتن همراه با مداح ، زیارت عاشورا میخوندن. همه با هم داشتن اون ذکرهایی که باید ۱۰۰ مرتبه خونده بشه رو میخوندن. جالب بود. ولی من حتا اگر خودمم بخوام اون ۱۰۰ مرتبه رو بخونم، با مداح همراهی نمیکنم...چون خییییلی طول میکشه!

 

نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۲ساعت 20:32 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa