کوله پشتی

روزنوشته ها

 واسه دایی کوچیکه مهمون اومده از یه شهر دور!

مامان طفلکی من که حسابی سرما خورده و نمیتونه حتا ده دقیقه م بشینه. انقدر صورتشو میشوره که پوست دورتادور بینیش قرمز قرمزه.

منم بعد یه عمری!  خدا بخواد روزه قضا گرفتم امروز. از اول ذیحجه میخواستم بگیرم که همین امروز تونستم

حالا دایی و مامان بزرگ اصرار دارن ما هم بریم. مامان گفته مسافر که روزه ست. منم حالم زیاد خوب نیست. یه ده دقیقه میایم احوالشونو میپرسیم برمیگردیم.

بعد اومده به من میگه حاضر شو بریم . منم شاکی شدم که حوصله هیشکیو ندارم. نمیام. اینقدر با مامان سر این موضوع حرف زدیم که حوصله م سر رفت. خدا کنه از دستم ناراحت نشه.... که شده حتما....

میگه حالا که اینجایی زشته اگه نیای. میگم اونا که نمیدونن. میگه دایی اینا که میدونن!

میگم هروقت دوست من مثلا از بندر عباس اومد، دایی نیاد احوالشو بپرسه! خلاصه الان یه یه ربعی میشه که هی مامانم با آرامش دلیل میاره و من با ناراحتی جواب میدم...

اصلا به خاطر همین چیزای ریزه میزه و الکی ه که از زندگی با فامیل تو یه مجتمع بدم میاد....

میدونم خیلی الکی سخت گرفتم....ولی بخدا حوصله هیشکیو ندارم...مخصوصا فامیلو...

تا اینجای پستو که نوشتم مامان بزرگ اومد و دید من هنوز آماده نشدم! یه عالمه هم با مامان بزرگ حرف زدم. البته با کلی رودرواسی و خنده های الکی. مامان و مامان بزرگ میگن برای رضای خدا، اینها سید هستن و زائر امام رضا، کلی سختی کشیدن تو زندگیشون. اگه بیای به دیدنشون دلشون شاد میشه و .....ولی من انگار نمیتونم با خودم کنار بیام...میدونم مامان بزرگ خیلی تو دلش از من ناراحت شد که حرفشو زمین انداختم.

فقط خدا میدونه که من الان تو چه حالی هستم ولی اینها همه میگن تو باید از خدا هم بخوای که همسرت همچین سفری رفته و اصلا دلتنگی نکنی....میدونم همه همینو بهم میگن و میدونم خدا هم کلی از من ناراحته که با این ناراحتیام ناشکریشو کردم. کلا این روزا کارم ناشکری بود تو هر مساله ای.... الان من تو کل این دنیا احساس تنهایی میکنم که هیچکس به من تو این رفتار اشتباهم حق نمیده!

مامان و مامانبزرگ دیگه رفته ن و خونه سکوت مطلقه( با فاکتور از تیک تاک ساعت و صدای تایپ من) ... من دلتنگم و هیچکس نمیتونه درک کنه و یا بهم حق بده. حتا از ابراز این دلتنگی هم خجالت میکشم چون ممکنه برداشت سوئی بشه! من این روزها احساس خیلی بدی دارم....احساس شکست تو یه امتحان کوچیک.....آدم اگه تو  یه امتحان آسون نمره نیاره خیلی ضایع میشه.من الان دقیقا همون ضایعه هستم!

 

نوشته شده در جمعه نوزدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 12:19 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa