کوله پشتی
روزنوشته ها
هنوز کولر خونه جدیده آماده نیست و منم که شدیدا گرمایی هستم. ۵شنبه ، بعد از یه مقدار فعالیت، یه بطری آبو گذاشتم تو فریزر و بعد که خیلی خنک شد، مستقیم ریختم تو حلقم! شب کم کم احساس درد توی گلوم بیشتر شد و دو روز بعدش کارم به دکتر و یه عالمه دارو کشید و همونجام دو تا آمپولو با هم نوش جان نمودم. این شد که این سه روز دیگه نرفتیم برای جمع و جور بقیه وسایل. فردام فکر نمیکنم بتونم برم. امروز عصر رفتیم حرم. روز زیارتی بود و تمام خیابونای منتهی به حرم بسسسسسسیار شلوغ بودن و راننده تاکسی تمام دق و دلیشو سر ما خالی کرد و تا تونست غر زد. بیچاره حقم داشتا واقعا حرم خیلی شلوغ بود و تا از گیت بازرسی رد شیم و جا واسه نشستن پیدا کنیم ( اونم تو صحن جامع به اون بزرگی....فکر کن....) قرآن پخش شد و بعدشم اذان مغرب. جای همه ی دوستانم به آقا سلام دادم و برای همه تون دعا کردم. برگشتنی هم ترافیک، باعث شد یه خیابونو با مامان پیاده برگردیم که طفلی مامان فکر کنم حسابی پاهاش درد گرفت....یعنی درد پاش بیشتر شد. بعد از شام یهویی احساس کردم دلم داره منفجر میشه. تا بحال همچین حس عجیبی نداشتم. خانم دکتره گفته بود این ویروس جدیده یه همچین اختلالاتی ایجاد میکنه! به زحمت رفتم پای یخچال و عرق زنیان خوردم. الان خیلی بهترم. قرصهایی که واسه معده داده بود اثر نکردن. بازم همین عرقیات خودمونو عشق است. *یاد شب اولی افتادم که رفتیم خونه خودمون. از سفر کربلا برگشته بودیم و به فامیل یه شام دادیم و بدون جشن خاصی به راحتی و بدون فکر به اینکه مردم چی میگن رفتیم سر خونه زندگیمون. بعد من استرس داشتم و طبق معمول بخاطر استرس، دلم درد گرفت. ته استکان یکم عرق چهل گیاه ریختن دادن خوردم و بعد گفتن به به! از شب اول و عر ق خوری؟ خلاصه تا یه مدت سوژه شده بودم!
| Design By : MihanFa |
