کوله پشتی
روزنوشته ها
خب! بالاخره قسمت شد باز بیام تو کوله پشتی م این چند روز آقای همسفر شهرستان محل کارش بود و من طبق معمول خونه مامان بودم و خدا رو شکر چون خواهرم از شهرستان اومده بود، سرم به بازی با بچه ها بند بود و این همه مدت نبودن آقای همسفر، کمتر اذیتم کرد. هرچند امشبم که اومده، بلافاصله یک جلسه داشت و رفت اونجا. کلا هم به خاطر جلسه اومده و فردا کل روزو جلسه ست. پس فردا هم دوباره میره انقدر این خواهرزاده هام دوسم دارن ( اعتماد به نفس!) که جرات نداشتم -گلاب به روتون ـ یه توالت برم! تا میومدم یواشکی برم دستشویی، دنبالم میومدن و میپرسیدن خاله کوجا میری؟! بعدم توجیه نمیشدن و میگفتن همونجا کارمو انجام بدم ماشاالله اینقدر شیطون و فضولن که این چند روز اصلا لپ تاپمو از تو کیفش در نیاوردم! فقط یه روز عصر که دیدم خوابیدن، اومدم و وب دوستای خوبمو خوندم. تازه الان هم از تنهایی م سود استفاده کردم ! و خیالم واسه شام هم راحته چون بازم شام از خونه مامان آوردم این روزا جلسات آخر کلاس تجویدمه. به جبران ۵ شنبه هایی که استاد نمیتونست بیاد، باید هرروز بریم حرم. این دهه - دهه کرامت - حرم چه حال و هوایی داره. جای همه تون خالی. قراره تو دارالقرآن هدیه به پیشگاه حضرت رضا علیه السلام ، ۵۰۰۰ ختم قرآن و ۸ میلیون صلوات در ماه ذیقعده فرستاده بشه. هم حضوری و هم غیر حضوری ( هر کس مایل بود میتونه به من بگه و تو این ختم شریک باشه). امروز بعد از کلاس دیدم رحل چیدن و تسبیح هم گذاشتن. حرم هم خیلی شلوغه و حتا چند روز قبل ساعت ۷ و نیم صبح، بیرون از حرم انگار به شلوغی بعد از نماز مغرب بود. امتحان تجوید تو هفته آینده ست و ما هم تو هفته آینده یه کاری داریم که کلی وقتمونو میگیره و اساسا فکر میکنم چند روز آینده هم نتونم بیام این دور و برا! برامون دعا کنید که این کارمون ختم به خیر بشه. میام و همه شو مینویسم ان شاالله *چند روز خواب بابامو دیدم. دلم براش تنگ شده 





| Design By : MihanFa |
