کوله پشتی
روزنوشته ها
بدون اینکه همگی با هم ملاقاتی داشته باشیم، همه مون سرما خوردیم...من ، مامان، و سه تا از خواهران گرامی م! دو تا آمپول نوش جان کردم و هنوزم دارم دارو مصرف میکنم و صدا م خروسکی شده! انقدر این سرما خوردگی ه در تن و جانم رسوخ کرده بود که شب خواب برف و یخبندون دیدم و صبح که واسه نماز بیدار شده بودم شعله رو تو بخاری خاموش مشاهده کردم! دوست دارم از صبح تا شب بخوابم
نوشته شده در جمعه یکم شهریور ۱۳۹۲ساعت
10:33 توسط مسافر|
| Design By : MihanFa |
