کوله پشتی
روزنوشته ها
امروز قرار بود یکی از دوستان خوب مجازی رو در واقعیت ملاقات کنم. قرارمون داخل دارالقرآن بود. با اینکه به خاطر برنامه ی محفل قرآنی، ماه رمضان ، سرمون خیلی خلوته، اما امروز اتفاقا مقداری شلوغ تر بود و نمیدونم نیره عزیز چند دقیقه منتظر موند تا کارم تموم بشه و با هم صحبت کنیم. هرچند ظاهرش اصلا به ذهنیت من نزدیک نبود اما به خاطر شباهت زیادش با یکی از دوستای خوشگلم، صورت آشنایی داشت. مهربون و خانم و با وقار و صمیمی. ناراحت بودم که نمیشد تمام مدت باهاش راحت صحبت کنم. چون هم حاج خانم اونجا بود و خجالت میکشیدم و هم وسط حرفامون مراجعه کننده میومد و مجبور بودیم صحبتمونو قطع کنیم. ولی دیدنش در کل، حس خیلی خوبی بهم داد. نزدیک اذان ظهر و در پایان ملاقاتمون، یه عکس یادگاری گرفتیم. و نیره عزیز هم واقعی تر از گذشته تو دل من نشست و من منتظرم تا خیلی زود ، بازم بیاد مشهد و بشینیم یه دل سیر با هم بحرفیم *پ.ن: و نیره دانست که روی این کره ی خاکی، یک نفر هست که ریاضی اش از او ضعیف تر باشد! *پ.ن ۲ : خیلی دوست دارم همه تونو ببینم. تو حرم آقا. خیلی زود *پ.ن ۳ : این سیزدهمین دوست مجازی بود که به حقیقت پیوست. اما به عنوان یک قرار از پیش تعیین شده، فکر میکنم هشتمین باشه. اعتراف پ. ن اولم رو هم نباید نادیده گرفت! + خدا رو شکر روحیه م بهتره. اما حالم هنوز تعریفی نداره. ممنونم از همه ی شما دوستان گلم که احوالمو پرسیدین و میبخشین که نگرانتون کردم.
![]()
| Design By : MihanFa |
