کوله پشتی

روزنوشته ها

قدمت ضایع شدن من بعد از مثلا "با مزه بازی"، برمیگرده به بدو تولد؛ یعنی همون روزی که یکی از فامیلا توی بیمارستان سعی داشت منو بخندونه و منم به دلیل همین با مزه بازی، اولش نخندیدم و زمانی خندیدم که اون فامیل عقل کل ّّمون روشو برگردونده بود و من برای اولین بار طعم تلخ ضایع شدنو چشیدم!

از این داستان ت.تخیلی که بگذریم باید بگم با وجود چنین تجارب تلخی بازهم دست از این کار برنداشتم و با تشویق پدربزرگا و مادربزرگام- که مث همه ی پدر بزرگ مادربزرگا به بی مزه ترین کار نوه شونم میخندن- همچنان به مزه پروندن ادامه دادم!

این همه مقدمه چینی به خاطر این بود که امروز به یاد یک خاطره ی لوس افتادم و گفتم اینجا بنویسمش که تو تاریخ هم ثبت بشه و مایه عبرتی برای سایرین

اول راهنمایی بودیم و تنها سرگرمی مون دیدن هاج و پسر شجاع و آتاری بازی کردن بود و گفتن جملات مسخره ای مث شیش سیخ کباب و... بگو دوچرخه و...از این دست خزعبلات !

نمیدونم این جمله تازه تو دهنا افتاده بود یا ما تازه شنیده بودیم :

- بگو مسخره

- مسخره

- اسم بابات اصغره

سرخوشانه به دوست صمیمی م گفتم بگو مسخره اونم با تعجب گفت؛ وقتی جوابشو دادم خیلی عادی گفت خب اسم بابام اصغره دیگه! سعی کردم با لبخند زدن و توضیح ماجرا، از اثرات ضایع شدن توی صورتم کم کنم و اگه این زمان بود به سرعت تو افق محو میشدم...

 *پ.ن: با توجه به این پست، فکر میکنم بهتر بود همون زمان تو افق محو میشدم 

نوشته شده در دوشنبه ششم خرداد ۱۳۹۲ساعت 14:48 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa