کوله پشتی

روزنوشته ها

از دیشب دلم درد گرفته بود. آقای همسفر به اجبار دو تا قرص خوشگل بدمزه بهم داد! کپسول ژله ای نعنا و آویشن باریج اسانس. خودمم عرق زنیان خوردم و خوابیدم.

صبح واسه اینکه تو حرم گرسنه م نشه یه صبحانه ی توپ خوردم و رفتم حرم! چه خلوت شده. یعنی خیلی هم خلوت شده. هنوز خانم همکار نیومده بود که دل درد من دوباره شروع شد. اتفاقا دیر اومد و تا برسه، نشستم و ساعت ده و نیم برگشتم خونه. این دفعه چهل گیاه خوردم!

امروز یکی از همکلاسیای دوران راهنماییم اومد تو اتاقمون و تا منو دید سوالشو از کس دیگه ای پرسید و خیلی تابلو بود رفتارش که منو شناخته و هیچ نگام نمیکنه. همون موقع هم با هیچکس دوست نمیشد و حرف نمیزد. البته یه مشکلی داشت و اونم انحراف شدید بینی ش بود که نمیذاشت درست صحبت کنه. هیچوقت حتی درس هم جواب نمیداد و معلمامون نمیفهمیدن دلیلشو و خیال میکردن از تنبلیشه.

یه آقایی هم اومد که میخواست واسه مادر تنهاش، یه همنشین پیدا کنه! که روزا تو حرم کار کنه و شبا پیش مادر او بره  که تنها نباشه. مونده بودم چی بگم که خدا رو شکر اون خانم مذکور که قبلا نوشته بودم به دادم رسید. واسه اینجور وقتا واقعا خوبه. یه جوری جواب داد که آقاهه برنگرده دیگه

نوشته شده در شنبه هفدهم فروردین ۱۳۹۲ساعت 19:44 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa