کوله پشتی

روزنوشته ها

دیشب یه سر رفتیم خونه ی خواهر شوهر جان.

بچه هاش داشتن یه بسته ی بزرگ پفک میخوردن. با دیدن لواشک و پاستیلی که براشون خریده بودیم ، ما رو هم در خوردن پفکشون شریک کردن.

مامانشون رفت تو حیاط کمک مادر شوهر جان که گلدونها رو داشت سر و سامون میداد.

به بچه ها گفتم یه روز پفک بریزین تو بشقاب مسابقه بذارین بدون دست بخورین.

بچه ها هم از خدا خواسته همونجا دوتایی سرشونو کردن تو پاکت و با جیغ جیغ و خنده های موش موشی شون، مسابقه گذاشتن!

حالا مثلا حموم رفته بودن واسه مهمونی جشن تکلیف! سرشونو که بلند کردن از چونه تا دماغ و چشم و موهاشون خلاصه تمام صورتشون پفکی شده بود.

برای اینکه ضایع نشم سریع موهای کوچیکه رو تمیز کردم و خواهرش صورتشو شست و منم روی فرشو نپتون کشیدم

*پ.ن: عنوان پست، لقبی هست که آقای همسفر با دیدن موارد مشابه از فعالیتهای پنهان وآشکار من بین بچه های فامیل خودمون و خودش، به من اعطا کرده.

نوشته شده در یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 12:32 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa