کوله پشتی

روزنوشته ها

دیشب ساعت ده و نیم، همکارم زنگ زد و گفت اگه میتونم جای یکی دیگه از همکارا برم حرم. منم از جانب آقای همسفر که مطمئن شدم، جواب مثبت دادم و تا نصف شب لباسامو شستم و اتو کردم واسه فردا.

صبح بعد از نماز گفتم برم پشت پنجره و ببینم بارون میاد یا نه. یه دفعه دیدم برف اومده چه جورررر!

همه جا برف نشسته بود و رفت و آمد، خیلی کم بود. زودتر از همیشه حاضر شدم چون روز برفی تاکسی میشه کیمیا

تو حیاط با این صحنه ی فجیع مواجه شدم

طفلکی شکوفه های آلو .... درخت بیچاره رو زمین خم شده بود

برف شدیدی میبارید و وقتی با بیچارگی به حرم رسیدم اولین صحنه ای که دیدم این بود. البته اون آسمون آبی که میبینید چتر منه! بهتر از این نمیشد تو اون کولاک عکس گرفت

 

اینم عشق من، گنبد حرم:

با سرعت لاک پشتی از روی کفپوشای پلاستیکی عبور میکردیم و آقایون خادم تو بلندگو دائم هشدار میدادن فقط از روی اونها راه بریم. از خیلی از مردم هم برای پارو و تی کشیدن کمک گرفته بودن اما بازم کافی نبود. تند تند همه جا پر از برف میشد. اینم ماشینای برف روب و کوه برفی که ساخته بودن و ایضا آقای خادمی که، پاروزنان، داشت با خودش فکر میکرد من چه سرخوشم تو اون هوا دارم عکس میندازم:

اینقدر برف زیاد بود که هیچ جا رو نمیدیدم و فقط چتر رو گرفته بودم جلو صورتم...یه دفعه دیدم حرم داره تموم میشه دیدم صحن جمهوری رو رد کردم. با همون مشقت برگشتم و اینم پنجره فولاد که هیچکس نیست جلوش:

و این هم تقدیم به شما. عکسی از داخل این پنجره:

هنوز داره برف میباره. از دیشب تا الان یکسره. مث خیلی از جاهای ایران. طفلی کشاورزا

 

نوشته شده در پنجشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 15:58 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa