کوله پشتی

روزنوشته ها

یه عالمه ۰۹۱۵ و  ۰۹۳۵ و ۰۹۳۸ و ...وایسادن کنار و به دیوار تکیه دادن و به من زل زدن! گاهی هم با سنگی که جلو پاشونه بازی میکنن و زیر چشمی به من نگاه میکنن... میترسم سنگو طرف من پرت کنن...میرم جلوتر ...

وای اینجا چه خبره؟ یه عالمه عدد ریختن روی هم و دارن با هم دعوا میکنن. چشم ۱۰ به من میفته و بلند سوت میزنه. همه متوجه من میشن و به طرف من هجوم میارن....

میخوام فرار کنم اما با خودم میگم شاید اگه از در گفتگو وارد بشم توجیه بشن و دست از سرم بردارن.

اول میرم سراغ ۵ و ۷ که همیشه دوسشون داشتم!

اما حرف حساب حالیشون نمیشه...میخوان یقه م رو بچسبن و خفم کنن...

نه....اینجوری نمیشه...باید فرار کنم ...۲ و ۳ وارونه شدن و با دندونه شون راه میرن و میان طرفم...

۱۰ میخواد تیر و کمون بشه و صفرشو پرتاب کنه سمت من...

۵ که سنگین وزنه هن و هن کنان خودشو روی زمین میکشه که به من برسه

از  ۸ که مث یه کوه وایساده جلو رو م ، به زحمت خودمو بالا میکشم که دستشون به من نرسه اما سر میخورم و میفتم داخل ۷ ....

دیگه محصور شدم و نمیشه کاری کرد...

۶ و ۹ مث تبر و چکش میان سمتم که ....

ای بابا! عجب کاری کردم!!! آخه مگه سیم کارت و گوشیم هر دو با هم میسوزن که نصف شبی نشستم تمام شماره های دوستامو یادداشت میکنم؟

نوشته شده در دوشنبه سی ام بهمن ۱۳۹۱ساعت 12:50 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa