کوله پشتی

روزنوشته ها

به جناب همسفر تعریف نمودیم: " در روزگاران دور، آبجی کوچیکه را که به گاه میوه خوردن، دست خود به تیغ ببریده و خون اندکی بر دستش جاری گشته بود، مظلوم گیر آوردیم و به او گفتیم بیا بر روی تو آزمایشی بنماییم که بعد از نتیجه، چشم جهان استکبار ، از این اکتشاف، کور و دل دوستان و آشنایان مسرور گردد.

به ناگاه مویی از سر وی بکندیم که شیونش بر گوش آسمانیان همی رسید.

پیاز موی، بر روی زخم وی نهادیم و سفارش نمودیم چون سنگ گران، بی حرکت بنشیند و بر زخم بدمد که خون بر دستش بخشکد و موی در آنجا لانه گزیند تا در ایام آتی ، چونان مادری که بر فرزند رشیدش میبالد، بر رشد موی بلندی بر دست آبجی کوچیکه مباهات نماییم.

اما چرخ نیلگون با ما سر ناسازگاری برداشت و آبجی کوچیکه بعد از مدتی که با نگاه های غضبناک ما دقایقی را در این حالت تحمل نموده بود نعره ها زد و مادر را بر ماجرا مطلع نمود.

 و اینچنین بود که مادر نگاهی عاقل اندر سفیه بر ما بینداخت و ما را از ادامه ی این راه خطیر و پر فراز و نشیبِ اختراع و اکتشاف منصرف نمود."

در این هنگام بود که آقای همسفر نعره زنان و جامه دران و وا اسفا گویان به بیابان گریخت.

نوشته شده در یکشنبه دهم دی ۱۳۹۱ساعت 19:24 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa