کوله پشتی
روزنوشته ها
مامان بزرگ آخرین دامادمون، پیرزن خوب و دوست داشتنی و مهربونیه. تنها اشکالی که زندگی رو علاوه بر خودش، بر اطرافیانش هم سخت کرده، وسواس بودنشه. از وسواس این بنده ی خدا همین بس که به خاطر همین وسواس دچار مشکل در مهره های کمرش شده و باید جراحی کنه( اینقدر که توی حموم خم می ایسته). بعد از حموم هم حوله رو قبول نداره و باید با سشوار خشکش کنن و دیگه خودتون حدیث مفصل بخوانید. تا اینجا رو داشته باشین. دختر آبجی کوچیکه دو سال و یک ماهشه. رو خیلی چیزا حساسیت نشون میده. اگه چادر رنگی منو که رو صندلی آویزون کردم ببینه، برمیداره میده دستم که جمعش کنم. یا دیشب یک چادر رنگی قدیمی که مشابهشو من سرم میکنم، مث یک بقچه، دور پارچه ها پیچیدن و گذاشتنش کنار. اومده با زبون خودش بهم میفهمونه که چادرتو بردن. منم هر کاری کردم نتونستم قانعش کنم. دیگه کم کم اشکش دراومد و من تا چادر خودمو نشونش ندادم آروم نشد و چه ذوقی کرد که من مثلا رفتم و چادرمو از اون بَن جسا پس گرفتم! اگه دستش از خوراکیش کثیف شده باشه به هیچ جا نمیزنه و نگه میداره تا بشوریم ، حتی تو سنی که چاردستوپا میکرد، اگه دستش کثیف بود پشت دستشو میذاشت زمین، نه کف دستشو! عشق حموم رفتنه و حاضره بچه ی خوبی باشه تا به عنوان جایزه ش! بهش یه دستمال بدی که در و دیوارو مثلا دستمال بکشه و گردگیری کنه! نظم و ترتیب همه چیزو هم میدونه و خلاصه یک کارایی میکنه که من گاهی نگران میشم که نکنه خدایی نکرده به مامان بزرگ باباش شباهتی پیدا کنه. نمیدونم باید چه برخوردی با این بچه داشت؟ و آیا واقعا این رفتارش نگران کننده است یا من با در نظر گرفتن شرایط مامان بزرگه، دارم موضوعو بزرگش میکنم![]()
.
| Design By : MihanFa |
