کوله پشتی
روزنوشته ها
به یه چیزی فکر میکنم... اینکه به فرعیات دین و مذهب چسبیدیم و اصل رو رها کردیم . و این حالت در بعضیها شدت بیشتری داره. مخصوصا این ماه محرمی که بیشتر از قبل، بین مردمی بودم که به بهانه ی مذهب دور هم جمع شده بودن، خیلی این موضوع، ذهنمو مشغول کرد. مثلا یکی خمس مالشو که واجبه دادنش نمیده اما نذر عاشوراش به راهه. یکی نمازشو نمیخونه اما حتما باید شب عاشورا بره هیات سینه زنی. خودم تو مجلسی بودم که خانمای مجلس ازاون خانمایی بودن که حجابشونو رعایت نمیکردن، موقع سینه زنی آقایون، اونام بلند شدن و ایستادن ( وسط سینه زنی اکثرا خسته بودن و بعضیام نشستن . گرچه من از اول نشسته بودم و تنبلیم اومد پاشم!) یا سفره هایی میندازن که خدا میدونه مبتکر این طرح نوین کی بوده؟! با اون همه خرافات... اما میبینی حجابش افتضاحه. من البته عزاداریهای این افرادو کم نمیبینم و میدونم ممکنه خیلیا بخاطر همین کاراشون هدایت بشن اما چند نفر واقعا هدایت میشن؟ به نظر من ما گاهی این کارها رو برای دل خودمون میکنیم ولی میچسبونیم به مذهب...که تو یک بازه ی زمانی کوتاه مدت از بقیه عقب نمونیم. گاهی هم فکر میکنیم راه نجات در اینجور کارهاست و اینجور کارها رو راه میان بر به بهشت میدونیم. اما همه شنیدیم که آقای بهجت به همه انجام واجبات و ترک محرمات رو توصیه میکردند و همینها رو استاد اخلاق هر کسی میدونستند حتا. متاسفانه یا راهنماهای خوبی نداشتیم یا اگر راهنمای خوبی هم بود ما به حرفهاش توجه نکردیم.
| Design By : MihanFa |
