کوله پشتی

روزنوشته ها

آقای همسفر این دفعه که از تهران اومد برام ۴تا کتاب شعر گرفته بود به همراه سه تا کتاب درسی.

کتاب شعرا رو خیلی دوست داشتم و تا نمازشو بخونه مقداریشو همونجا خوندم.

امروز رفته بود شرکت، بعدش واسه خودش زیرپوش و جوراب خریده بود. داخل نایلون رنگی بود واسه همینم تا جعبه هاشونو دیدم خیال کردم بازم کتاب خریده. نزدیک بود سکته ناقص کنم آخه کتابِ خونم خیلی زیاد شده و دیگه ظرفیت تکمیل( آخه ما در ریاضت اقتصادی به سر میبریم و هزینه ی کتاب خریدنمون زیاد شده)

ضمنا آقای همسفر خیلی بدجنس شده چون میخواد مودمو این چند روزه که مأموریت میره با خودش ببره و من دیگه دسترسی به نت ندارم.

به نظر شما ایشالا تا دوشنبه میتونم زنده بمونم؟

نوشته شده در چهارشنبه هشتم آذر ۱۳۹۱ساعت 23:1 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa