کوله پشتی
روزنوشته ها
دیروز آقای همسفر یک جلسه ی کاری در تهران داشت. خوشحال بودم چون هروقت بخاطر کارش میره تهران، معمولا سری هم به خیابون انقلاب میزنه و کتاب میخره و اینبار میتونه کتابی رو بخره که دوتامون لازم داشتیم و نتونسته بودیم تو کتابفروشیای اینجا پیدا کنیم. دقیقا شب قبل از آخرین مهلت ثبت نام آزمون ارشد بود که باز هم دل آقای همسفر هوایی شد . آخه ید طولایی دارن ایشون در ثبت نام برای آزمون. همیشه ثبت نام میکنه و بعد نمیره آزمون بده. البته یک بارجامعه شناسی مشهد قبول شد اما نرفت چون به عشق دکتر رفیع پور استاد جامعه شناسی شهید بهشتی تهران در این وادی پا نهاده بود! آخه اصلا رشته اش یه چیز دیگه است. یک بار هم که خوب خونده بوده و مطمئن بوده قبول میشه، وقتی میره واسه گرفتن کارت ورود به جلسه، متوجه میشه برادرش که زحمت ثبت نام اینترنتیشو کشیده ، فراموش کرده کد رهگیری رو بگیره و کلا آزمون بی آزمون حالا امسال منو هم اغ.فال کرد که بیا با هم شرکت کنیم! بهش گفتم نه ساله درس و مشقو کنار گذاشتم و همه چیو فراموش کردم اما گفت عیبی نداره دو ماه وقت داریم. منم که مدتیه اعتماد به نفس کاذب پیدا کردم گفتم باشه و قپی اومدم فقط حواست باشه من قبول بشم و تو نشی بدون تو نمیرم دانشگاه. مگه دیوونه ام واسه خودم استرس جدید بتراشم؟ دیروز آقای همسفر بعد از اتمام جلسه و خرید دو کتابی که میخواستیم، با توجه به ساعت پروازش و ترافیک همیشگی خیابونای پایتخت، مجبور میشه از خود انقلاب تا فرودگاهو با موتور بیاد. کیفش، کتابها و سایر خریداشو بین خودش و راکب موتور میذاره و به لطف پیچ پیچی رفتنهای ایشون، علاوه بر اینکه دل و روده ی آقای همسفر بالا میاد، کتابها هم از دستش میفته و ایشون تازه جلو فرودگاه متوجه میشه اولش که بهم گفت خیلی غصه خوردم چون هم پول زحمت کشیهاش حیف شد و هم خیلی سفارش کرده بودم فراموش نکنه به کتابفروشیها سر بزنه( نیست همه ی درسا رو خوندم و فقط همونا مونده، واسه همین 
و این میشه که آقای همسفر به فکر ازدواج کردن میفته ( در همینجا از برادر آقای همسفر کمال تشکر را دارم
)
البته اینو گفتم که تشویق بشه به خوندن
.
) بعد وقتی وصف موتور سواریشو شنیدم خوشحال شدم خودش وسط راه نیفتاده! و بعلاوه اینکه دو تا شال و یک مانتو بافتی که برام خریده بودو که دیدم کتابا فراموشم شد و گفتم خوب شد کتابا فدای سر اینا شدن
| Design By : MihanFa |
از شعروادبیات تا خاطرات تلخ وشیرین
حتی آشپزی وشیرینی پزی!
یه کوله پشتی پر واسه یه مسافر دست خالی
+ به برکت الطاف بلاگفا کلی از پستهام حذف شده :/