کوله پشتی
روزنوشته ها
باز هم امروز از روزهایی بود که خاطره ی خوبش از یادم نمیره. امروز با یک دوست دیگه از دوستان مجازی ، داخل حرم، قرار گذاشتیم. راضیه جون گلم که اصلا به شیطونی و بدجنسی ( و هرچی بگم حقشه!) که تو وبلاگش هست، نیست! خیلی خانم و ناز و متین. البته هاله ای از شیطنت دور سرش در جریان بود و چشم بصیرت میخواست دیدنش که ما نداشتیم انقدر برای سر موقع به قرار رسیدنم عجله کردم که فراموش کرده بودم وضو بگیرم. آقای همسفر که تماس گرفت تا مطمئن شه به موقع رسیدم، به محض اینکه گفتم تو صف نمازم یادم اومد وضو ندارم آقای همسفر هم گفت برم وضو خانه ای که جدیدن انتهای صحن جامع ساخته شده و دفعه ی قبلش با هم دیده بودیم. منم دوان دوان رفتم و یه عالمه دعای خیر به جون آقای همسفر کردم که راهنماییم کرد و همینطور اون کسایی که طرح ساختن وضوخونه رو دادن و اجرا کردن بعد از نماز به سمت محل قرارمون یعنی باب الجواد(ع) رفتم. بعد از روماچی و اینا به سمت صحن گوهرشاد رفتیم تا با مادر عزیز راضیه خانم هم دیدار کنیم. تو راه با هم ، یاد دوستان گلم کردیم که دیده بودمشون. یاس و توپولی و مریم. رسیدیم شبستان و بنده خدا مادر راضیه جونو که با حال خوشی مشغول قرآن خوندن بودن، غافلگیر کردیم اون شبستان تقریبا اختصاصی شده بود وبه تعداد انگشت شمار، خانم، در گوشه و کنار شبستان در حال عبادت و زیارت بودن. مام در حال زیارت همدیگه البته! گفتیم و شنفتیم و خندیدیم و... خلاصه زود تموم شد و پیوست به خاطرات خوش دوستانه دلم واسه دوستانی که دیدم تنگ شده. حتی راضیه که امروز دیدمش *پ.ن: اصن عهد کردم همه تونو داخل حرم امام رضا(ع) ببینم. بحثیه؟!
.
.
.
.![]()
. ![]()
| Design By : MihanFa |
