کوله پشتی
روزنوشته ها
معمولا هروقت بیرون غذا میخوریم اگه اضافه بیاد بقیشو برنمیداریم. ینی راستش زیاد هم اضافه نمیاد! یا کلا برنداشتیم ویا اگه برداشتیم یه جوری شده که نخوردیمش. یک بار که احساسات صرفه جویانم فوران کرده بود یه دونه سس مایونز تک نفره که از ساندویچ خوردنمون باقی مونده بودو گذاشتم تو کیفم و خوشّال برگشتم خونه یکبار غذایی که برداشته بودم دستم بود و پشت چراغ قرمز بودیم. یه پسر کوچولو داشت روزنامه میفروخت. دوست داشتم به او بدم اما دیدم خوب نیست غذای دست خورده و سرد شده بهش بدم. اومد جلو روزنامه بفروشه که غذا رو تو دستم دید و خودش گفت غذاتو به من میدی؟ خیلی ناراحت شدم که کاش قبل از درخواست خودش بهش میدادم. امروز هم با قیافه حق به جانب از آقای همسفر خواستم بره ظرف و نایلون بگیره واسه اضافه غذامون. چون هم ما دیر رفتیم واسه ناهار(۴ عصر نایلون غذا رو گذاشتم جلو و با خودم گفتم حالا خوبه فراموشش کنم! نماز تموم شد و بعدش یک چایی هم زدم و خرم و خندان اومدم پیش آقای همسفر. تازه از ترافیک اون اطراف خلاص شدیم که یادم افتاد چه زحمتی کشیدم. آقای همسفر گفت فدای سرت. قسمت ما نبوده. خیلی خجالت کشیدم از این حواس پرتیم مگه این همه بچه که دارم حواس میذارن واسه آدم *پ.ن: فردا باید ان شاالله یه جایی برم که همراه لازمه اما چون آقای همسفر میره، تنهام. از الان غصه ی فردا رو دارم
. تا اومدم سسو از کیفم دربیارم دستم تو مایع چندش آوری فرو رفت. بله! آقای ساندویچی زحمت کشیده بود و کنار سسو قیچی زده بود تا راحت باز بشه و من متوجه نشده بودم. فاتحه داخل کیف و وسایلشم خونده شده بود و به اندازه قیمت شونصدتا سس، آب استفاده شد برای شستشو! ![]()
) وهم اذان مغرب خیلی زوده(تقریبا ۵ و ۲۰ دقیقه) بعد از ناهار رفتیم مسجد.![]()
.![]()
. خدا کنه به خیر بگذره.
| Design By : MihanFa |
