کوله پشتی
روزنوشته ها
سلام به همه دوستای خوب و مهربونم. خوبین؟ خوشین؟ سلامتین؟ بالاخره آقای همسفر رو بازنشسته کردم و خودم اومدم آپیدم. هرچند چشمام پای لپ تاپ سریعا تار میشه و خشک میشه و میسوزه. گاهی هم چشم درد وحشتناک دارم و هنوزم تار میبینم. اما باز هم راضیم. باید دید دکتر چی میگه. احتمالا امروز بریم. و اگه نرفتیم هفته دیگه خودم نوبت دارم و باید معاینه کنه و نتیجه رو بگه. ۴ پنج روزه فشار خونم خیلی میره بالا. اصلا هم دلیلشو نمیدونم. نه غذای شور خوردم و نه استرس داشتم. فقط به محض اینکه میبینم فشارم بالاست غم دنیا میشینه رو دلم که آخه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فعلا از قرصای مامانم دو تا برداشتم و مواقع اضطراری نصفشو میخورم. آخه قرص خودم انگار دیگه اثر نداره. هرچی هم میخورم که فشارمو بیاره پایین، بیشتر ماکسیممشو میاره پایین و مینیمومش تکون نمیخوره. دکتر هم دوست ندارم برم چون بهترین دکتر بهم همینو گفت. مشکل من بالا بودن دیاستوله ( یا به قول خودمون مینیموم). امشب جاری جان افطاری داره. این اولین مهمونیه که به اقوام شوهرش میده. البته اقوام خودشونو خیلی قبلتر دعوت کرده بود. ما با هم تو یه آپارتمان مستاجریم و جاری جان تقریبا ۹ ماهی میشه که خونه دار شده. این ماه رمضان آقای همسفر به خاطر شرایط جسمی من، حاضر نشد افطاری بدیم. چون میدونست من باز دچار استرسهای بی مورد! میشم و میترسید واسه چشمام. با این مهمونی که جاری جان گرفته کمی نگرانم که دقیقه نود بگن خانمها بیان خونه ما و من افطاری نداده گرفتار این استرس بشم. دیروز خواهر شوهر کوچیکه زنگیده بود و وقتی حرف از مهمونی شد شکایت از تنگی جا داشت و اینکه خانمها با رفت و آمد آقایون ، راحت نیستن. منم باهاش موافق بودم و با خوش خیالی میگفتم آره یکم سخته اما اولشه بعد که آقایون مستقر شدن، راحت میشیم! شاید شاید شاید منتظر بود ببینه ما بهشون پیشنهاد دادیم که خانمها بیان خونه ما یا نه؟!!! به هر حال خدا عاقبت همگی ما رو به خیر کنه.![]()
![]()
| Design By : MihanFa |
