کوله پشتی

روزنوشته ها

کلاس سوم دبستان، یه معلمی داشتیم که روش تدریسش حرف نداشت و به مدد خط کش و کف دست! جدول ضربو تو مخ بچه هایی که ضعیف تر بودن جا میکرد.

اگه دانش آموزی -که پای تخته به جدول ضرب، جواب میداد- اشتباهاتش از سه تا بیشتر میشد،معلم عزیز چنان کف دست بیچاره رو با خط کش چوبی مینواخت که درس عبرتی میشد واسه ما که با نگرانی و ترس به این صحنه چشم دوخته بودیم .

یه بار یکی از بچه ها "گل "کاشت و گیج گاگول زل زد تو چشای خانم معلم. معلم عزیز هم اول یکم جیغ و داد زد و حرص خورد و آخرش که دید در نگاه پر معنای این دختر تفاوتی ایجاد نشده، با خط کش  از خجالتش در اومد.

اون دختر بیچاره هم ناگهان شروع کرد به "آبیاری" گلی که کاشته بود (گلاب به روتون)!!

سریع نماینده کلاس اعزام شد برای اطلاع رسانی به دفتر و ایضا بنده خدا بابای مدرسه.

چیزی که هروقت یادش می افتم خنده م میگیره اینه که خانم معلم با قیافه ای که واقعا دیدن داشت با حالی گرفته گفت از صفحه های نوشته شده ی دفتر مشقامون بکنیم و بعد یکی بیاد ورقه ها رو روی تمام ردپای اون بیچاره بذاره تا جایی که رد پاش مونده ! و اونوقت خود شیرینای کلاس نمیدونستن چجوری تو سر و کله هم بزنن که خودشون برن و این ماموریت مهمو انجام بدن.

زنگ تفریح مثل شرلوک هلمز کاغذها رو دنبال کردم ببینم تا کجا این ... قدرت انتقال داشته

*پ.ن: هنوز نگاه خجالت زده ی اون دختر بیچاره یادمه.

نوشته شده در شنبه بیستم خرداد ۱۳۹۱ساعت 15:34 توسط مسافر|


آخرين مطالب
»
»
»
»
»
»
»
»
»
»

Design By : MihanFa